گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلدششم
آيه و ترجمه


يبنى ءادم خذوا زينتكم عند كل مسجد و كلوا و اشربوا و لا تسرفوا إ نه لا يحب المسرفين (31)
قل من حرم زينة الله التى أ خرج لعباده و الطيبت من الرزق قل هى للذين ءامنوا فى الحيوة الدنيا خالصة يوم القيمة كذلك نفصل الايت لقوم يعلمون (32)




ترجمه :
31 - اى فرزندان آدم ! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود برداريد و بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمى دارد.
32 - بگو چه كسى زينت هاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده و روزيهاى پاكيزه را حرام كرده است ؟ بگو اينها در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايمان آورده اند (اگر چه ديگران نيز با آنها مشاركت دارند ولى ) در قيامت خالص (براى مؤ منان ) خواهد بود اينچنين آيات (خود) را براى كسانى كه آگاهند شرح مى دهيم .
تفسير :
در اين آيات به تناسب سرگذشت آدم در بهشت ، همچنان سخن از مساله پوشش تن و ساير مواهب زندگى و چگونگى استفاده صحيح از آنها است .
نخست به همه فرزندان آدم به عنوان يك قانون هميشگى كه شامل تمام اعصار و قرون مى شود دستور مى دهد كه زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود داشته باشيد (يا بنى آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد)
اين جمله مى تواند هم اشاره به زينتهاى جسمانى باشد كه شامل پوشيدن لباس هاى مرتب و پاك و تميز، و شانه زدن موها، و به كار بردن عطر و مانند آن مى شود، و هم شامل زينتهاى معنوى ، يعنى صفات انسانى و ملكات اخلاقى و پاكى نيت و اخلاص .
و اگر مى بينيم در بعضى از روايات اسلامى تنها اشاره به لباس خوب يا شانه كردن موها شده ، و يا اگر مى بينيم تنها سخن از مراسم نماز عيد و نماز جمعه به ميان آمده است ، دليل بر انحصار نيست بلكه هدف بيان مصداق هاى روشن است .
و همچنين اگر مى بينيم كه در بعضى ديگر از روايات ، زينت به معنى رهبران و پيشوايان شايسته تفسير شده دليل بر وسعت مفهوم آيه است كه همه زينت هاى ظاهرى و باطنى را در بر مى گيرد.
گر چه اين حكم مربوط به تمام فرزندان آدم در هر زمان است ، ولى ضمنا نكوهشى است از عمل زشت جمعى از اعراب در زمان جاهليت كه به هنگام آمدن به مسجدالحرام و طواف خانه خدا كاملا عريان و برهنه مى شدند، و هم اندرزى است به آنها كه به هنگام نماز و يا رفتن به مساجد لباس هاى كثيف و مندرس و يا لباس هاى مخصوص منزل را در تن مى كنند و در مراسم عبادت خدا به همان هيئت شركت مى نمايند، كه متاسفانه هم اكنون نيز در ميان جمعى از بى خبران مسلمانان معمول و متداول است ، در حالى كه طبق آيه فوق و رواياتى كه در اين زمينه وارد شده است دستور داريم بهترين لباس هاى خود را به هنگام شركت در مساجد بپوشيم .
در جمله بعد اشاره به مواهب ديگر يعنى خوردنيها و آشاميدنيهاى پاك و پاكيزه مى كند و مى گويد از آنها بخوريد و بنوشيد (و كلوا و اشربوا).
اما چون طبع زياده طلب انسان ، ممكن است از اين دو دستور سوء استفاده كند و به جاى استفاده عاقلانه و اعتدال آميز از پوشش و تغذيه صحيح ، راه تجمل پرستى و اسراف و تبذير را پيش گيرد، بلافاصله اضافه مى كند ولى اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست نمى دارد (و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين ).
كلمه اسراف كلمه بسيار جامعى است كه هر گونه زياده روى در كميت و كيفيت و بيهوده گرائى و اتلاف و مانند آن را شامل مى شود، و اين روش قرآن است كه به هنگام تشويق به استفاده كردن از مواهب آفرينش ، فورا جلو سوء استفاده را گرفته و به اعتدال توصيه مى كند.
در آيه بعد با لحن تندترى به پاسخ آنها كه گمان مى برند تحريم زينتها و پرهيز از غذاها و روزيهاى پاك و حلال ، نشانه زهد و پارسائى و مايه قرب به پروردگار است ، مى پردازد و مى گويد: اى پيامبر بگو چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگانش آفريده و همچنين مواهب و روزيهاى پاكيزه را تحريم كرده است (قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق ).
اگر اين امور، بد بود، خدا نمى آفريد، و اكنون كه براى استفاده بندگانش آفريده است چگونه ممكن است آنها را تحريم كند؟ مگر ميان دستگاه آفرينش و دستورات دينى تضاد ممكن است وجود داشته باشد؟!
سپس براى تاكيد اضافه مى كند: به آنها بگو اين نعمتها و موهبتها براى افراد با ايمان در اين زندگى دنيا آفريده شده ، اگر چه ديگران نيز بدون داشتن شايستگى از آن استفاده مى كنند ولى در روز قيامت و زندگى عاليتر كه صفوف كاملا از هم مشخص مى شوند، اينها همه در اختيار افراد با ايمان و درستكار قرار مى گيرد، و ديگران به كلى از آن محروم مى شوند! (قل هى للذين آمنوا فى الحيوة الدنيا خالصة يوم القيامة )
بنابراين چيزى كه در دنيا و آخرت مال آنها است و مخصوصا در جهان ديگر اختصاص به آنها دارد چگونه ممكن است تحريم گردد؟ حرام چيزى است كه مفسده انگيز باشد، نه نعمت و موهبت .
اين احتمال نيز در تفسير اين جمله داده شده است كه اين مواهب در دنيا اگر چه آميخته با گرفتاريها و گاهى با غم و رنجها و اندوه ها است ، ولى در سراى ديگر خالص از همه اين ناملايمات در اختيار مؤ منان قرار خواهد گرفت (ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد).
در پايان آيه به عنوان تاكيد مى گويد: اين چنين آيات و احكام خود را براى جمعيتى كه آگاهند و مى فهمند تشريح مى كنيم (كذلك نفصل الايات لقوم يعلمون ).
زينت و تجمل از نظر اسلام
در مورد استفاده از انواع زينتها، اسلام مانند تمام موارد، حد اعتدال را انتخاب كرده است ، نه مانند بعضى كه مى پندارند استفاده از زينتها و تجملات هر چند به صورت معتدل بوده باشد مخالف زهد و پارسائى است ، و نه مانند تجمل پرستانى كه غرق در زينت و تجمل مى شوند، و تن به هر گونه عمل نادرستى براى رسيدن به اين هدف نامقدس مى دهند.
و اگر ساختمان روح و جسم انسان را در نظر بگيريم مى بينيم كه تعليمات اسلام در اين زمينه درست هماهنگ ويژگيهاى روح انسان و ساختمان جسم او است .
توضيح اينكه :
به گواهى روانشناسان ، حس زيبائى يكى از چهار بعد روح انسانى است كه به ضميمه حس نيكى ، و حس دانائى ، و حس مذهبى ، ابعاد اصلى روان آدمى را تشكيل مى دهند، و معتقدند تمام زيبائيهاى ادبى ، شعرى ،
صنايع ظريفه ، و هنر به معنى واقعى همه مولود اين حس است ، با وجود اين چگونه ممكن است ، يك قانون صحيح ، اين حس اصيل را در روح انسان خفه كند، و عواقب سوء عدم اشباع صحيح آن را ناديده بگيرد.
لذا در اسلام : استفاده كردن از زيبائيهاى طبيعت ، لباسهاى زيبا و متناسب ، به كار بردن انواع عطرها، و امثال آن ، نه تنها مجاز شمرده شده بلكه به آن توصيه و سفارش نيز شده است ، و روايات زيادى در اين زمينه از پيشوايان مذهبى در كتب معتبر نقل شده است .
به عنوان نمونه در تاريخ زندگى امام حسن مجتبى (عليه السلام ) مى خوانيم هنگامى كه به نماز برمى خواست بهترين لباسهاى خود را مى پوشيد سؤ ال كردند چرا بهترين لباس خود را مى پوشيد؟ فرمود: ان الله جميل يحب الجمال فاتجمل لربى و هو يقول خذوا زينتكم عند كل مسجد.
خداوند زيبا است و زيبائى را دوست دارد و به همين جهت ، من لباس زيبا براى راز و نياز با پروردگارم مى پوشم و هم او دستور داده است كه زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگيريد.
در حديث ديگرى مى خوانيم كه يكى از زاهدان ريائى به نام عباد بن كثير با امام صادق (عليه السلام ) روبرو شد، در حالى كه امام (عليه السلام ) لباس نسبتا زيبائى بر تن داشت ، به امام گفت : تو از خاندان نبوتى ، و پدرت (على عليه السلام ) لباس بسيار ساده مى پوشيد چرا چنين لباس جالبى بر تن تو است ؟ آيا بهتر نبود كه لباسى كم اهميت تر از اين مى پوشيدى ، امام فرمود: واى بر تو اى عباد!، من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق :
چه كسى حرام كرده است زينتهائى را كه خداوند براى بندگانش آفريده و روزيهاى پاكيزه را؟ ... و روايات متعدد ديگر.
اين تعبير كه خداوند زيبا است و زيبائى را دوست دارد، و يا تعبير به اينكه خداوند زيبائيها را آفريده ، همگى اشاره به اين حقيقت است كه اگر استفاده از هر گونه زيبائى ، ممنوع بود، خداوند هرگز اينها را نمى آفريد، آفرينش زيبائيها در جهان هستى خود دليل بر اين است كه خالق زيبائيها آن را دوست دارد.
ولى مهم اينجاست كه غالبا در اين گونه موضوعات ، مردم راه افراط را مى پويند، و با بهانه هاى مختلف رو به تجمل پرستى مى آورند، و به همين دليل قرآن مجيد - همانطور كه گفتيم - بلافاصله بعد از ذكر اين حكم اسلامى از اسراف و زياده روى و تجاوز از حد، مسلمانان را بر حذر مى دارد، در بيش از بيست مورد در قرآن مجيد به مساله اسراف اشاره شده و از آن نكوهش گرديده است (درباره اسراف در ذيل آيات متناسب مشروحا سخن خواهيم گفت ).
به هر حال روش قرآن و اسلام در اين مورد، روش موزون و معتدلى است كه نه جمود دارد و تمايلات زيباپسندى روح انسان را در هم مى كوبد، و نه بر اعمال مسرفان و تجمل پرستان و شكمخواران صحه مى گذارد مخصوصا در جوامعى كه افراد محروم و بينوا وجود داشته باشد حتى از زينتهاى معتدل نيز نهى مى كند، و لذا مى بينيم در بعضى از روايات هنگامى كه از بعضى امامان سؤ ال مى كردند چرا لباس فاخر پوشيده ايد در حالى كه جد شما على (عليه السلام ) چنين لباسى در تن نمى كرد؟ در پاسخ مى فرمودند مردم آن زمان در شدت و فشار بودند و مى بايست چنين شود، اما مردم زمان ما زندگى مرفه ترى دارند و در چنين شرائطى استفاده از اين زينتها (در حدود معقول ) مانعى ندارد.
يك دستور مهم بهداشتى
جمله كلوا و اشربوا و لا تسرفوا: بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد كه در آيه فوق آمده است ، گر چه بسيار ساده به نظر مى رسد، اما امروز
ثابت شده است كه يكى از مهمترين دستورات بهداشتى همين است زيرا تحقيقات دانشمندان به اين نتيجه رسيده كه سرچشمه بسيارى از بيماريها، غذاهاى اضافى است كه به صورت جذب نشده در بدن انسان باقى مى ماند، اين مواد اضافى هم بار سنگينى است براى قلب و ساير دستگاه هاى بدن ، و هم منبع آماده اى است براى انواع عفونتها و بيماريها، لذا براى درمان بسيارى از بيماريها، نخستين گام همين است كه اين مواد مزاحم كه در حقيقت زباله هاى تن انسان هستند، سوخته شوند و پاكسازى جسم عملى گردد.
عامل اصلى تشكيل اين مواد مزاحم ، اسراف و زياده روى در تغذيه و به اصطلاح پرخورى است ، و راهى براى جلوگيرى از آن جز رعايت اعتدال در غذا نيست مخصوصا در عصر و زمان ما كه بيماريهاى گوناگونى مانند بيمارى قند، چربى خون ، تصلب شرائين ، نارسائيهاى كبد و انواع سكته ها، فراوان شده ، افراط در تغذيه با توجه به عدم تحرك جسمانى كافى ، يكى از عوامل اصلى محسوب مى شود، و براى از بين بردن اينگونه بيماريها راهى جز حركت كافى و ميانه روى در تغذيه نيست .
مفسر بزرگ ما، مرحوم طبرسى در مجمع البيان مطلب جالبى نقل مى كند كه هارون الرشيد طبيبى مسيحى داشت كه مهارت او در طب معروف بود، روزى اين طبيب به يكى از دانشمندان اسلامى گفت : من در كتاب آسمانى شما چيزى از طب نمى يابم ، در حالى كه دانش مفيد بر دو گونه است : علم اديان و علم ابدان ، او در پاسخش چنين گفت : خداوند همه دستورات طبى را در نصف آيه از كتاب خويش آورده است كلوا و اشربوا و لا تسرفوا: بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد و پيامبر ما نيز طب را در اين دستور خويش ‍ خلاصه كرده است المعدة بيت الادواء و الحمية رأ س كل دواء و اعط كل بدن ما عودته : معده خانه همه بيماريها است ، و امساك سرآمد همه داروها است و آنچه بدنت را
عادت داده اى (از عادات صحيح و مناسب ) آن را از او دريغ مدار.
طبيب مسيحى هنگامى كه اين سخن را شنيد گفت : ما ترك كتابكم و لا نبيكم لجالينوس طبا!: قرآن شما و پيامبرتان براى جالينوس ‍ (طبيب معروف ) طبى باقى نگذارده است .
كسانى كه اين دستور را ساده فكر مى كنند، خوب است در زندگى خود آن را بيازمايند تا به اهميت و عمق آن آشنا شوند، و معجزه رعايت اين دستور را در سلامت جسم و تن خود ببينند.
آيه و ترجمه


قل إ نما حرم ربى الفوحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغى بغير الحق و أ ن تشركوا بالله ما لم ينزل به سلطنا و أ ن تقولوا على الله ما لا تعلمون (33)




ترجمه :
33 - بگو خداوند تنها اعمال زشت را، چه آشكار باشد چه پنهان ، حرام كرده است و (همچنين ) گناه و ستم بدون حق ، و اينكه چيزى را كه خداوند دليلى براى آن نازل نكرده شريك او قرار دهيد، و به خدا مطلبى نسبت دهيد كه نمى دانيد.
تفسير :
محرمات الهى
بارها ديده ايم كه قرآن مجيد هر گاه سخن از امر مباح يا لازمى به ميان مى آورد، بلافاصله از نقطه مقابل آن يعنى زشتيها و محرمات سخن مى گويد، تا هر دو بحث ، يكديگر را تكميل كنند، در اينجا نيز به دنبال اجازه استفاده از مواهب الهى و زينتها و نفى تحريم آنها، سخن از محرمات به ميان آورده و به
طور عموم ، و سپس به طور خصوص انگشت روى چند نقطه مهم مى گذارد.
در آغاز از تحريم فواحش سخن مى گويد و مى فرمايد: اى پيامبر بگو: پروردگار من تنها اعمال زشت و قبيح را حرام كرده است اعم از اينكه آشكار باشد يا پنهان (قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ).
فواحش جمع فاحشه به معنى خصوص اعمالى است كه فوق العاده زشت و ناپسند است نه همه گناهان ، و شايد تاكيد روى اين مطلب كه خواه پنهان باشد يا آشكار، از اين جهت است كه عربهاى جاهلى ، عمل زشت منافى عفت را اگر پنهانى انجام مى شد، مجاز مى شمردند، و تنها در صورتى كه آشكار باشد ممنوع مى دانستند.
سپس موضوع را تعميم داده و به تمام گناهان اشاره مى كند و مى گويد (و الاثم )
اثم در اصل به معنى هر گونه كارى است كه زيانبخش باشد و موجب انحطاط مقام انسان گردد، و او را از رسيدن به ثواب و پاداش ‍ نيك باز دارد، بنابراين هر نوع گناهى در مفهوم وسيع اثم داخل است .
ولى بعضى از مفسران ، اثم را در اينجا تنها به معنى شراب گرفته اند، و شعر معروف ،
شربت الاثم حتى ضل عقلى كذاك الاثم يصنع بالعقول
آنقدر اثم (شراب ) نوشيدم كه عقلم گم شد، آرى شراب ، با عقل آدمى اين چنين مى كند.
ولى ظاهر اين است كه اين معنى تمام مفهوم اثم نيست بلكه يكى از افراد روشن آن است .
بار ديگر انگشت روى چند قسمت از بزرگترين گناهان گذارده ، مى گويد:
و هر گونه ستم و تجاوز به ناحق به حقوق ديگران (و البغى بغير الحق )
بغى به معنى كوشش و تلاش براى بدست آوردن چيزى است ، ولى غالبا به كوششهائى گفته مى شود كه براى غصب حق ديگران است و لذا مفهوم آن غالبا با مفهوم ظلم و ستم مساوى است .
روشن است توصيف بغى در آيه مورد بحث ، به غيرالحق از قبيل توضيح و تاكيد روى معنى بغى است .
سپس اشاره به مساله شرك كرده ، مى گويد: و نيز پروردگار من ، حرام كرده كه شريكى بى دليل براى او قائل شويد (و ان تشركوا بالله ما لم ينزل به سلطانا).
در اينجا نيز روشن است كه جمله ما لم ينزل به سلطانا براى تاكيد و توجه به اين حقيقت است كه مشركان هيچگونه دليل و گواه منطقى و خردپسندى در كار خود ندارند، و كلمه سلطان به معنى هر گونه دليل و گواهى است كه باعث تسلط و پيروزى انسان بر مخالف مى شود.
آخرين چيزى را كه به عنوان محرمات روى آن تكيه مى كند نسبت دادن چيزى به خدا بدون علم و آگاهى است (و ان تقولوا على الله ما لا تعلمون ).
درباره سخن گفتن بدون علم ، ذيل آيه 28 همين سوره نيز بحث كرده ايم . در آيات قرآن و روايات اسلامى روى اين مساله زياد تاكيد شده و مسلمانان به شدت از گفتن چيزهائى كه نمى دانند، ممنوع شده اند، تا آنجا كه در حديثى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده : من افتى بغير علم لعنته ملائكة السماوات و الارض : آن كس كه بدون علم و آگاهى فتوا دهد، فرشتگان آسمان و زمين او را لعنت مى كنند.
و اگر درست در وضع جوامع انسانى و بدبختيهائى كه دامن آنها را مى گيرد دقت كنيم خواهيم ديد كه قسمت مهمى از اين بدبختيها از شايعه سازى و سخن گفتن بدون اطلاع و گواهى به ناحق و اظهار نظرهاى بى مدرك سرچشمه مى گيرد.
آيه و ترجمه


و لكل أ مة أ جل فإ ذا جاء أ جلهم لا يستأ خرون ساعة و لا يستقدمون (34)




ترجمه :
34 - براى هر قوم و جمعيتى زمان و مدت (معينى ) است و به هنگامى كه مدت آنها فرا رسد نه ساعتى از آن تاخير مى كنند و نه بر آن پيشى مى گيرند.
تفسير :
هر جمعيتى سرانجامى دارد
در اين آيه خداوند به يكى از قوانين آفرينش يعنى فنا و نيستى ملتها، اشاره مى كند و بحثهاى مربوط به زندگى فرزندان آدم در روى زمين و سرانجام و سرنوشت گنهكاران كه در آيات قبل گفته شد با اين بحث روشنتر مى شود.
نخست مى گويد: براى هر امتى زمان و مدت معينى وجود دارد (و لكل امة اجل ).
و به هنگامى كه اين اجل فرا رسد، نه لحظه اى تاخير خواهند كرد و نه لحظه اى بر آن پيشى مى گيرند (فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون )
يعنى ملتهاى جهان همانند افراد، داراى مرگ و حياتند ملتهائى از صفحه روى زمين برچيده مى شوند، و بجاى آنها ملتهاى ديگرى قرار مى گيرند، قانون مرگ و حيات مخصوص افراد انسان نيست بلكه اقوام و جمعيتها و جامعه ها را نيز
در بر مى گيرد.
با اين تفاوت كه مرگ ملتها غالبا بر اثر انحراف از مسير حق و عدالت و روى آوردن به ظلم و ستم و غرق شدن در درياى شهوات و فرو رفتن در امواج تجمل پرستى و تن پرورى مى باشد
هنگامى كه ملتهاى جهان در چنين مسيرهائى گام بگذارند، و از قوانين مسلم آفرينش منحرف گردند، سرمايه هاى هستى خود را يكى پس از ديگرى از دست خواهند داد و سرانجام سقوط مى كنند. بررسى فناى تمدنهائى همچون تمدن بابل ، و فراعنه مصر، و قوم سبا، و كلدانيان ، و آشوريان ، و مسلمانان اندلس ، و امثال آنها، اين حقيقت را نشان مى دهد كه در لحظه فرا رسيدن فرمان نابودى كه بر اثر اوج گرفتن فساد صادر شده بود، حتى ساعتى نتوانستند پايه هاى لرزان حكومتهاى خويش را نگاه دارند.
بايد توجه داشت كه ساعت در لغت به معنى كمترين وقت است ، گاهى به معنى لحظه و گاهى به معنى مقدار كمى از زمان مى آيد اگر چه امروز معنى معروف آن يك بيست و چهارم مدت شبانه روز است .
پاسخ به يك اشتباه
بعضى از مذاهب ساختگى كه در قرون اخير پيدا شده اند براى رسيدن به اهداف خود، لازم ديده اند كه قبل از هر چيز پايه هاى خاتميت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به گمان خويش متزلزل سازند، لذا بعضى از آيات قرآن را كه هيچ دلالتى بر هدف آنها ندارد به كمك تفسير به راءى ، و سفسطه بر مقصود خود منطبق ساخته اند از جمله آيه مورد بحث است ، آنها مى گويند: قرآن گفته است هر امتى پايانى دارد و منظور از امت ، مذهب است بنابراين مذهب اسلام نيز بايد پايانى داشته باشد!
بهترين راه براى درك چگونگى اين استدلال اين است كه معنى واقعى امت را در لغت ، و سپس در قرآن مجيد، مورد بررسى قرار دهيم .
از بررسى كتب لغت و همچنين موارد استعمال اين كلمه در قرآن كه بالغ بر 64 مورد مى شود چنين استفاده مى گردد كه امت در اصل به معنى جمعيت و گروه است .
مثلا در داستان موسى مى خوانيم و لما ورد ماء مدين وجد عليه امة من الناس يسقون : هنگامى كه به آبگاه شهر مدين رسيد، جمعيتى را مشاهده كرد كه (براى خود و چهارپايانشان ) مشغول آب كشيدن هستند و نيز در مورد امر به معروف و نهى از منكر مى خوانيم : و لتكن منكم امة يدعون الى الخير: بايد جمعيتى از شما باشند كه دعوت به نيكيها كنند.
و نيز مى خوانيم : و قطعناهم اثنتى عشرة اسباطا امما: ما بنى اسرائيل را به دوازده قبيله و گروه تقسيم كرديم .
و نيز مى خوانيم : و اذ قالت امة منهم لم تعظون قوما الله مهلكهم : جمعيتى (از ساكنان شهر ايله از بنى اسرائيل ) گفتند: چرا اندرز مى دهيد افراد گناهكارى را كه خداوند آنها را هلاك خواهد كرد ... (اعراف - 164)
از اين آيات به خوبى روشن مى شود كه امت به معنى جمعيت و گروه است ، نه به معنى مذهب و نه به معنى پيروان مذهب ، و اگر مى بينيم كه به پيروان مذهب امت گفته مى شود، به خاطر آن است كه آنها نيز براى خود گروهى هستند.
بنابراين معنى آيه مورد بحث اين است كه هر جمعيت و گروهى ، سرانجامى
خواهند داشت ، يعنى نه تنها تك تك مردم ، عمرشان پايان مى پذيرد بلكه ملتها هم مى ميرند و متلاشى مى شوند و منقرض مى گردند اصولا در هيچ مورد امت ، در معنى مذهب به كار نرفته است ، و به اين ترتيب آيه مورد بحث هيچگونه ارتباطى به مساله خاتميت ندارد.
آيه و ترجمه


يبنى ءادم إ ما يأ تينكم رسل منكم يقصون عليكم ءايتى فمن اتقى و أ صلح فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون (35)
و الذين كذبوا بايتنا و استكبروا عنها أ ولئك أ صحب النار هم فيها خلدون (36)




ترجمه :
35 - اى فرزندان آدم ! اگر رسولانى از خود شما به سراغتان بيايند كه آيات مرا براى شما بازگو كنند (از آنها پيروى كنيد) زيرا آنها كه پرهيزگارى پيشه كنند و عمل صالح انجام دهند (و در اصلاح خويش و ديگران بكوشند) نه ترسى بر آنها هست و نه غمناك مى شوند.
36 - و آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و در برابر آن تكبر ورزند اهل دوزخند، جاودانه در آن خواهند ماند.
تفسير :
دستور ديگرى به همه فرزندان آدم
بار ديگر خداوند فرزندان آدم را مخاطب ساخته ، مى گويد: اى فرزندان آدم اگر رسولانى از خودتان (از طرف من ) به سويتان آمدند كه آيات مرا به شما
عرضه مى دارند از آنها پيروى كنيد، زيرا آنها كه پرهيزگارى پيشه كنند و در اصلاح خويشتن و ديگران بكوشند نه وحشتى از مجازات الهى خواهند داشت و نه اندوه و غمى (يا بنى آدم اما ياتينكم رسل منكم يقصون عليكم آياتى فمن اتقى و اصلح فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون
و در آيه بعد اضافه مى كند اما آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و در برابر آن ، خضوع ننمايند آنها اصحاب دوزخند و جاودانه در آن خواهند ماند (و الذين كذبوا باياتنا و استكبروا عنها اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ).
پاسخ به يك سفسطه ديگر
همانطور كه در آيات گذشته گفتيم جمعى از دين سازان قرون اخير براى صاف كردن جاده ادعاهاى خود پاره اى از آيات قرآن را مستمسك قرار داده و مدعى هستند كه دليل بر نفى خاتميت است ، در حالى كه ارتباطى با آن ندارد.
يكى از آنها آيه فوق است ، آنها بدون اينكه قبل و بعد اين آيات را در نظر بگيرند مى گويند: اين آيه با توجه به جمله ياتينكم كه فعل مضارع است دليل بر اين است كه امكان دارد در آينده پيامبران ديگرى مبعوث شوند.
ولى اگر كمى به عقب برگرديم و آيات گذشته را كه از آفرينش آدم و سكونت او در بهشت و سپس رانده شدن او و همسرش از بهشت سخن مى گويد در نظر بگيريم و ملاحظه كنيم كه مخاطب در اين آيات مسلمانان نيستند، بلكه مجموع جامعه انسانى و تمامى فرزندان آدمند پاسخ اين سخن روشن مى شود زيرا
شك نيست كه براى مجموعه فرزندان آدم رسولان زيادى آمدند كه نام عده قابل ملاحظه اى از آنها در قرآن آمده و نام عده ديگرى نيز در كتب تواريخ ثبت است .
منتها اين عده از دين سازان براى اغفال مردم ، آيات گذشته را به دست فراموشى مى سپارند و مخاطب در اين آيه را خصوص ‍ مسلمانان مى گيرند و از آن نتيجه گيرى مى كنند كه امكان رسولان ديگرى در كار است .
اينگونه سفسطه ها سابقه بسيار دارد مخصوصا در ميان اينها كه آيه يا جمله اى از يك آيه را از بقيه جدا مى كنند و قبل و بعد آنرا ناديده مى گيرند و بر مفهومى كه تمايل دارند تطبيق مى دهند هر چند ضد مفهوم واقعى آن باشد.
آيه و ترجمه


فمن أ ظلم ممن افترى على الله كذبا أ و كذب بايته أ ولئك ينالهم نصيبهم من الكتب حتى إ ذا جاءتهم رسلنا يتوفونهم قالوا أ ين ما كنتم تدعون من دون الله قالوا ضلوا عنا و شهدوا على أ نفسهم أ نهم كانوا كفرين (37)




ترجمه :
37 - چه كسى ستمكارتر است از آنها كه بر خدا دروغ مى بندند يا آيات او را تكذيب مى نمايند؟ آنها نصيبشان را از آنچه مقدر شده (از نعمتها و مواهب اين جهان ) مى برند تا زمانى كه فرستادگان ما (فرشتگان قبض ارواح ) به سراغ آنها روند و جانشان را بگيرند از آنها مى پرسند: كجا هستند معبودهائى كه غير از خدا مى خوانديد؟ (چرا به يارى شما نمى آيند؟) مى گويند آنها (همه ) گم شدند (و از ما دور گشتند) و بر ضد خود گواهى مى دهند كه كافر بودند!
تفسير :
از اين آيه به بعد قسمتهاى مختلفى از سرنوشت شومى كه در انتظار افترا گويان و تكذيب كنندگان آيات خدا است ، بيان شده ، نخست به چگونگى حال آنها به هنگام مرگ اشاره كرده مى گويد: چه كسى ستمكارتر است از آنها كه بر خدا دروغ مى بندند و يا آيات او را تكذيب مى كنند؟! (فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا او كذب باياته )
همانطور كه در سوره انعام ذيل آيه 21 اشاره كرده ايم ، در چندين آيه از قرآن با تعبيرهاى مختلفى ، ستمكارترين مردم معرفى شده اند، ولى صفاتى كه براى آنها بيان شده همه به يك ريشه باز مى گردد و آن شرك و بت پرستى و تكذيب آيات پروردگار است ، در آيه مورد بحث ، علاوه بر تكذيب آيات الهى ، تهمت و افتراء بر خدا به عنوان صفت بارز آنان ، ذكر شده است .
با توجه به اينكه از ديدگاه قرآن ، ريشه تمام بدبختيها شرك و سرمايه همه سعادتها توحيد است ، روشن مى شود كه چرا اين افراد گمراه و گمراه كننده ، ستمكارترين مردمند، اينها هم به خويشتن ظلم مى كنند هم به جامعه اى كه به آن تعلق دارند، بذر نفاق و پراكندگى را در همه جا مى پاشند و مانع بزرگى بر سر راه وحدت صفوف و پيشرفتها و اصلاحات واقعى هستند.
سپس وضع آنها را به هنگام مرگ چنين توصيف مى كند آنان چند روزى بهره خود را از آنچه برايشان مقدر شده است مى برند و از نعمتهاى مختلف سهم خود را مى گيرند، تا پيمانه عمرشان لبريز گردد و به اجل نهائى برسد، در اين هنگام فرشتگان ما كه مامور گرفتن ارواحند به سراغ آنها مى آيند (اولئك ينالهم نصيبهم من الكتاب حتى اذا جائتهم رسلنا يتوفونهم ).
منظور از كتاب در جمله بالا مقدراتى است كه خداوند براى بندگان خود از نعمتهاى مختلف اين جهان قرار داده است ، اگر چه بعضى از مفسران احتمال داده اند منظور از كتاب كيفر الهى و يا اعم از هر دو بوده باشد.
ولى با توجه به كلمه حتى كه معمولا اشاره به پايان چيزى است روشن مى شود كه منظور تنها نعمتهاى گوناگون دنيا است كه هر كسى اعم از نيكوكار و بدكار سهمى از آن دارد و به هنگام مرگ پايان مى گيرد نه كيفرها و مجازاتهاى الهى كه با مرگ پايان نمى يابد و تعبير به كتاب از اين مقدرات به خاطر آن است كه شباهت به مسائلى دارد كه سهم بندى و نوشته مى شود.
به هر حال از لحظه مرگ مجازاتهاى آنها شروع مى شود، نخستين بار با توبيخ و سرزنش فرشتگان پروردگار كه مامور گرفتن جانشان هستند روبرو مى شوند، آنها مى پرسند كجا هستند معبودهائى كه غير از خدا مى پرستيديد و يك عمر از آنها دم مى زديد و همه چيز خود را نابخردانه در پاى آنها مى ريختيد؟! (قالوا اين ما كنتم تدعون من دون الله ).
آنها چون دست خود را از همه چيز كوتاه مى بينند و پندارهائى را كه درباره معبودهاى ساختگى داشتند همچون نقش بر آب مشاهده مى كنند، در پاسخ مى گويند: آنها همه گم شدند و از ما دور گشتند اثرى از آنها نمى بينيم و هيچگونه قدرتى بر دفاع از ما ندارند، و تمام عبادات ما براى آنها بيهوده بود (قالوا ضلوا عنا).
و به اين ترتيب خودشان بر ضد خود گواهى مى دهند كه كافر بودند (و شهدوا على انفسهم انهم كانوا كافرين ).
گر چه ظاهر مساله اين است كه فرشتگان سؤ الى مى كنند و آنها نيز پاسخ مى گويند، ولى در واقع اين يكى از مجازاتهاى روانى براى آنها است كه آنها را متوجه
وضع ناگوارى كه بر اثر اعمالشان دامن آنها را گرفته است مى نمايند و به آنها نشان مى دهند كه چگونه يك عمر در بيراهه ها سرگردان بوده و تمام سرمايه هاى وجود خود را از دست داده اند و هيچ چيز نيندوخته اند، در حالى كه راه بازگشت به روى آنها بسته است و اين نخستين تازيانه آتشين مجازات الهى است كه بر روح آنها نواخته مى شود.
آيه و ترجمه


قال ادخلوا فى أ مم قد خلت من قبلكم من الجن و الانس فى النار كلما دخلت أ مة لعنت أ ختها حتى إ ذا اداركوا فيها جميعا قالت أ خرئهم لا ولئهم ربنا هؤ لاء أ ضلونا فاتهم عذابا ضعفا من النار قال لكل ضعف و لكن لا تعلمون (38)
و قالت أ ولئهم لا خرئهم فما كان لكم علينا من فضل فذوقوا العذاب بما كنتم تكسبون (39)




ترجمه :
38 - (خداوند به آنها) مى گويد: داخل شويد در صف گروه هاى مشابه خود از جن و انس در آتش ، هر زمان گروهى وارد مى شوند گروه ديگر را لعن مى كنند تا همگى با ذلت در آن قرار گيرند (در اين هنگام ) گروه پيروان درباره پيشوايان خود مى گويند: خداوندا! اينها بودند كه ما را گمراه ساختند پس كيفر آنها را از آتش دو برابر كن (كيفرى براى گمراهيشان و كيفرى به خاطر گمراه ساختن ما) مى گويد براى هر كدام (از شما) عذاب مضاعف است ولى نمى دانيد (زيرا پيروان نيز اگر گرد پيشوايان ستمگر و گمراه را نگرفته بودند آنها قدرتى بر اغواى
دگران نمى داشتند).
39 - و پيشوايان آنها به پيروان خود مى گويند شما امتيازى بر ما نداريد پس بچشيد عذاب (الهى ) را در برابر آنچه انجام مى داديد.
تفسير :
درگيرى پيشوايان و پيروان گمراه در دوزخ !
در اين آيات همچنان بيان سرنوشت شوم تكذيب كنندگان آيات خدا دنبال مى گردد:
در آيات گذشته صحنه اى كه به هنگام مرگ و بازپرسى فرشتگان قبض ارواح رخ مى دهد ترسيم شده بود و در اينجا صحنه برخورد گروه هاى اغوا كننده و اغوا شونده را در قيامت شرح مى دهد:
در روز رستاخيز خداوند به آنها مى گويد در صف گروه هاى مشابه خود از جن و انس كه پيش از شما بودند، قرار گيريد و در آتش ‍ داخل شويد (قال ادخلوا فى امم قد خلت من قبلكم من الجن و الانس فى النار).
اين فرمان ممكن است به صورت يك فرمان تكوينى باشد يعنى خداوند عملا آنها را در يك جا قرار دهد، و يا اينكه شبيه يك فرمان تشريعى صادر شود كه با گوش خود بشنوند و ناچار از اطاعت آن بوده باشند.
هنگامى كه همگى در آتش ورود كردند برخوردشان با هم مسلكهايشان شروع مى شود، برخوردى عجيب و عبرت انگيز، هر دسته اى كه وارد دوزخ مى شود به ديگرى لعن و نفرين مى كند و او را مسئول بدبختى خويش مى داند (كلما دخلت امة لعنت اختها)
شايد بارها گفته ايم صحنه قيامت انعكاس بزرگى از صحنه هاى اين دنيا است ، در اين جهان نيز بارها ديده ايم كه هر گروه از گروه هاى منحرف به دسته ديگر بد مى گويد و از او متنفر است ، به عكس پيامبران الهى و افراد صالح و مصلح هر كدام آمده اند برنامه ديگرى را تاييد كرده اند و پيوستگى خود را در هدف با يكديگر اعلام داشته اند.
مطلب به همين جا پايان نمى پذيرد، هنگامى كه همگى با ذلت و خوارى در محيط شرر بار دوزخ قرار مى گيرند، شكايات آنها به پيشگاه پروردگار از يكديگر شروع مى شود، نخست فريب خوردگان زبان به شكايت مى گشايند و چون راه نجاتى براى خود نمى بينند عرضه مى دارند پروردگارا اين اغواگران بودند كه ما را گمراه ساختند، خدايا عذاب و كيفر آنها را مضاعف كن ، كيفرى به خاطر گمراه بودن ، و كيفرى به خاطر گمراه كردن ما (حتى اذا اداركوا فيها جميعا قالت اخريهم لاوليهم ربنا هؤ لاء اضلونا فآتهم عذابا ضعفا من النار).
شك نيست كه اين درخواست كاملا منطقى و بجا است و حتى بدون درخواست اغواگران چنين كيفرى را دارند، زيرا آنها بار مسئوليت انحراف فريب خوردگان را نيز بر دوش مى كشند، بدون اينكه از مسئوليت خود آنها كاسته شود، ولى عجيب اين است كه در پاسخ به آنها گفته مى شود، مجازات هر دو دسته از شما مضاعف است ولى نمى دانيد چرا؟! (قال لكل ضعف و لكن لا تعلمون ).
با دقت روشن مى شود كه چرا گروه پيروان نيز مجازات مضاعف دارند، زيرا هيچگاه پيشوايان ظلم و ستم و سركردگان انحراف و گمراهى به تنهائى نمى توانند برنامه هاى خود را پياده كنند و اين پيروان سرسخت و لجوج هستند كه به آنها در رسيدن به اين هدف قدرت و توان مى بخشند و به اصطلاح تنور آنها را داغ كرده و پاى پرچمشان سينه مى زنند، بنابراين ، اين دسته نيز بايد كيفر مضاعف داشته
باشد، كيفرى به خاطر گمراهى خود و كيفرى به خاطر حمايت از ظالم و ستمگر و پيشوايان گمراه .
به همين دليل در حديث معروفى كه از امام كاظم (عليه السلام ) درباره يكى از دوستانش بنام صفوان نقل شده مى خوانيم كه به هنگام نهى او از همكارى با دستگاه هارون الرشيد ستمگر فرمود: اگر مردم دستگاه آنها را گرم نكنند و به حمايتشان نشتابند چگونه مى توانند حق پيشوايان عادل را غصب كنند.
در آيه بعد پاسخ پيشوايان گمراه را چنين نقل مى كند كه آنها به پيروان خود مى گويند شما هيچ تفاوتى با ما نداريد، يعنى اگر ما گفتيم شما تاييد كرديد و اگر گام برداشتيم كمك نموديد و اگر ستم نموديم شما يار و مددكار ما بوديد، بنابراين شما هم در مقابل اعمالتان عذاب دردناك الهى را بچشيد (و قالت اوليهم لاخريهم فما كان لكم علينا من فضل فذوقوا العذاب بما كنتم تكسبون ).
منظور اولى طايفه نخستين ، يعنى پيشوايان و منظور از اخرى گروه پيروان مى باشد.
آيه و ترجمه


إ ن الذين كذبوا بايتنا و استكبروا عنها لا تفتح لهم أ بوب السماء و لا يدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط و كذلك نجزى المجرمين (40)
لهم من جهنم مهاد و من فوقهم غواش و كذلك نجزى الظلمين (41)




ترجمه :
40 - آنها كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبر ورزيدند درهاى آسمان برويشان گشوده نمى شود و (هيچگاه ) داخل بهشت نمى شوند مگر اينكه شتر از سوراخ سوزن خياطى بگذرد! (يعنى بهيچوجه امكان ندارد) اينچنين گنهكاران را جزا مى دهيم .
41 - براى آنها بسترهائى از (آتش ) دوزخ و روى آنها پوششهائى (از آن ) است و اينچنين ظالمان را جزا مى دهيم .
تفسير :
بار ديگر قرآن به سراغ سرنوشت افراد متكبر و لجوج يعنى آنها كه زير بار آيات پروردگار نمى روند و در برابر حق تسليم نيستند رفته مى گويد: كسانى كه آيات ما را تكذيب كنند و در برابر آن تكبر ورزند درهاى آسمان به روى آنان گشوده نمى شود (ان الذين كذبوا باياتنا و استكبروا عنها لا تفتح لهم ابواب السماء).
در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) چنين مى خوانيم : اما المؤ منون فترفع اعمالهم و ارواحهم الى السماء فتفتح لهم ابوابها و اما الكافر فيصعد بعمله و روحه
حتى اذا بلغ الى السماء نادى مناد اهبطوا به الى سجين : (اما مؤ منان ، اعمال و ارواحشان به سوى آسمانها برده مى شود و درهاى آسمان به روى آنها گشوده خواهد شد، اما كافر روح و عملش را بالا مى برند تا به آسمان برسد در اين هنگام كسى صدا مى زند آن را به سوى سجين (دوزخ ) پائين ببريد.
به همين مضمون رواياتى نيز از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در تفسير طبرى و ساير تفاسير در ذيل آيه مورد بحث نقل شده است .
ممكن است منظور از آسمان در اينجا معنى ظاهر آن باشد، و نيز ممكن است كنايه از مقام قرب خدا بوده باشد همانطور كه در آيه 9 سوره فاطر مى خوانيم : اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه :(سخنان پاكيزه به سوى او بالا مى روند و عمل صالح را ترفيع مى دهد).
سپس اضافه مى كند: (آنها وارد بهشت نخواهند شد، تا زمانى كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد)! (و لا يدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط).
اين تعبير كنايه لطيفى از محال بودن اين امر است ، در واقع براى اينكه عدم امكان دخول اين افراد در بهشت به صورت يك مساله حسى در آيد، اين مثال انتخاب شده است ، تا همانطور كه هيچكس ترديد ندارد كه ممكن نيست شتر با آن جثه بزرگش از سوراخ باريك سوزن عبور كند، همينطور مسلم بدانند راهى براى ورود افراد بى ايمان متكبر در بهشت مطلقا موجود نيست !.
جمل در لغت به معنى شترى است كه تازه دندان برآورده ، ولى يكى از معانى جمل طنابهاى محكمى كه كشتى ها را با آن مهار مى كنند، نيز مى باشد و از آنجا كه طناب و سوزن تناسب بيشترى با هم دارند، بعضى اين معنى را در تفسير
آيه بهتر دانسته اند، ولى بيشتر مفسران اسلامى معنى اول را ترجيح داده اند، و حق با آنها است زيرا:
اولا - در روايات پيشوايان اسلام نيز تعبيراتى ديده مى شود كه با تفسير اول متناسب است .
ثانيا - نظير اين تفسير در باره ثروتمندان (خودخواه و متكبر) نيز در انجيل ديده ، در انجيل لوقا باب 18 جمله 24 و 25 چنين مى خوانيم كه عيسى فرمود : چه بسيار مشكل است كسانى را كه صاحبان دولتند درآمدن در ملكوت خدا، زيرا آسانتر است شتر را كه در چشمه سوزن درآيد از اينكه صاحب دولتى در ملكوت خدا داخل شود.
حداقل از اين جمله چنين استفاده مى شود كه اين كنايه ، از قديم در ميان اقوام معمول بوده است .
هم امروز نيز در ميان ما اين ضرب المثل درباره افرادى كه گاهى زياد سختگيرند و گاهى بسيار آسان مى گيرند رائج است ، مى گويند فلانكس گاهى از دروازه وارد نمى شود، ولى گاهى از چشمه سوزن عبور مى كند.
ثالثا - با توجه به اينكه كلمه جمل بيشتر در معنى اول به كار مى رود و استعمال اين كلمه در معنى طناب ضخيم بسيار كم است تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد.
در پايان آيه براى تاكيد و توضيح بيشتر اضافه مى كند، اين چنين گنهكاران را كيفر ميدهيم (و كذلك نجزى المجرمين ).
در آيه بعد، به قسمتى ديگر از مجازات دردناك آنها اشاره كرده مى گويد: براى اين گونه افراد، بسترهائى از جهنم و آتش سوزان است و روى آنها پوششهائى
از همان آتش سوزان قرار دارد (لهم من جهنم مهاد و من فوقهم غواش )
و باز براى تاكيد اضافه مى كند اين چنين ظالمان و ستمگران را كيفر مى دهيم (و كذلك نجزى الظالمين ).
جالب اينكه گاهى از آنها به عنوان (مجرم ) و گاهى (ظالم ) و گاهى (تكذيب كننده آيات پروردگار) و گاهى (متكبر) تعبير مى كند كه همه آنها در واقع به يك حقيقت برمى گردد.
آيه و ترجمه


و الذين ءامنوا و عملوا الصلحت لا نكلف نفسا إ لا وسعها أ ولئك أ صحب الجنة هم فيها خلدون (42)
و نزعنا ما فى صدورهم من غل تجرى من تحتهم الا نهر و قالوا الحمد لله الذى هدئنا لهذا و ما كنا لنهتدى لو لا أ ن هدئنا الله لقد جاءت رسل ربنا بالحق و نودوا أ ن تلكم الجنة أ ورثتموها بما كنتم تعملون (43)




ترجمه :
42 - و كسانى كه ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند - هيچكس را جز به اندازه توانائيش تكليف نمى كنيم - اهل بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند.
43 - و آنچه در دلها از كينه و حسد دارند برمى كنيم (تا در صفا و صميميت با هم زندگى كنند) و از زير (قصرها و درختان ) آنها نهرها جريان دارد و مى گويند سپاس مخصوص خداوندى است كه ما را به اين (همه نعمتها) رهنمون شد و اگر او ما را هدايت نكرده بود ما (به اينها) راه نمى يافتيم مسلما فرستادگان پروردگار ما حق مى گفتند، و (در اين هنگام ) ندا داده مى شود كه اين بهشت را در برابر اعمالى كه انجام مى داديد به ارث برديد .
تفسير :
آرامش كامل و سعادت جاويدان
همانگونه كه سابقا اشاره كرديم ، روش قرآن اين است كه براى تاكيد مطلب ، گروه هاى مختلف و سرنوشت آنها را در برابر يكديگر نهاده و با مقايسه
به يكديگر چگونگى وضع آنها را تشريح مى كند، در آيات گذشته بحث از سرنوشت منكران آيات خدا و متكبران و ظالمان بود، در اينجا آينده روشن افراد با ايمان را چنين شرح مى دهد: كسانى كه ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند، اهل بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند (و الذين آمنوا و عملوا الصالحات ... اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون ).
ولى در ميان اين جمله (يعنى در ميان (مبتدا) و (خبر)) يك جمله معترضه كه اشاره به پاسخ بسيارى از سوالات است بيان كرده ، مى گويد: ما هيچكس را جز به اندازه توانائيش تكليف نمى كنيم (لا نكلف نفسا الا وسعها).
اشاره به اينكه كسى تصور نكند كه قرار گرفتن در صف افراد با ايمان و انجام عمل صالح در دسترس همه كس نيست و جز افراد معدودى قدرت بر وصول به آن ندارند، زيرا تكاليف پروردگار به اندازه قدرت افراد است و به اين وسيله راه را به روى همه كس اعم از عالم و جاهل ، كوچك و بزرگ و در هر سن و سال گشوده و همه را دعوت به پيوستن به اين صف مى كند، و البته از هر كس به اندازه استعداد فكرى و جسمى و امكاناتش انتظار دارد.
اين آيه مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن ، وسيله نجات و سعادت جاويدان را منحصرا ايمان و عمل شايسته معرفى مى كند و به اين ترتيب به عقيده خرافى مسيحيان امروز كه وسيله نجات را قربانى شدن مسيح در برابر گناهان بشريت ميدانند خط بطلان مى كشد، اصرار قرآن روى مساله ايمان و عمل صالح در آيات مختلف براى كوبيدن اين طرز تفكر و مانند آن است .
در آيه بعد اشاره به يكى از مهمترين نعمتهائى كه خدا به بهشتيان ارزانى مى دارد و مايه آرامش روح و جان آنها است كرده ، و مى گويد: كينه ها و حسدها و دشمنيها را از دل آنها برمى كنيم (و نزعنا ما فى صدورهم من غل ).
(غل ) در اصل به معنى نفوذ مخفيانه چيزى است ، و به همين جهت به حسد و كينه و دشمنى كه به طرز مرموزى در جان انسان نفوذ مى كند (غل ) گفته مى شود، و اگر به رشوه نيز غلول مى گويند به اين مناسبت است كه نفوذ مخفيانه براى انجام خيانتى مى باشد.
در حقيقت يكى از بزرگترين ناراحتيهاى انسانها در زندگى دنيا كه سرچشمه پيكارهاى وسيع اجتماعى مى شود و علاوه بر خسارتهاى سنگين جانى و مالى آرامش روح را به كلى بر هم مى زند، همين (كينه توزى ) و(حسد)است .
بسيارى را مى شناسيم كه در زندگى هيچ چيز كم ندارند، تنها رنج و عذاب اليم آنها حسد نسبت به وضع ديگران ، و كينه توزى است كه زندگى مرفه آنها را عرصه تاخت و تاز لشكر اندوه و غم و فعاليتهاى خسته كننده بيدليل مى سازد.
بهشتيان به كلى از بدبختيهاى ناشى از اينگونه صفات بركنارند، نه كينهاى دارند و نه حسدى و نه عواقب شوم اين صفات زشت ، آنها با هم در نهايت دوستى و محبت و صفا و صميميت و آرامش زندگى مى كنند، همه از وضع خود راضيند، حتى آنها كه در مقامات پائينترى قرار دارند نسبت به وضع كسانى كه مقام آنها بالاتر است رشك و حسد نمى برند، و به اين ترتيب بزرگترين مشكل همزيستى سالم آنها حل شده است .
بعضى مفسران روايتى نقل كرده اند كه (هنگامى كه بهشتيان به سوى بهشت روان شوند، بر در بهشت درختى مى بينند كه از ريشه آن دو چشمه جارى است ،
از يكى از آن دو چشمه مى نوشند، و تمام كينه ها و حسدها از قلب آنها شسته مى شود و اين همان شراب طهور است ، و در چشمه ديگر خود را شستشو مى دهند و طراوت و زيبائى در اندام آنها آشكار مى شود، به طورى كه بعد از آن هرگز ژوليده و رنگ پريده و دگرگون نخواهند شد).
اين حديث گر چه سندش به پيامبر و امامان نرسيده است و تنها يكى از مفسران به نام سدى نقل كرده ، اما بعيد نيست در اصل از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده باشد زيرا اين امور از مسائلى نيست كه امثال سدى بتوانند از آن آگاهى يابند، و در هر حال اشاره لطيفى است به اين حقيقت كه بهشتيان هم از درون شستشو مى شوند و هم از برون ، هم زيبائيهاى جسمانى دارند و هم زيبائيهاى روحانى ، و هيچگونه حسد و كينه آنها را رنج نمى دهد.
خوشا به حال مردمى كه در اين دنيا نيز بهشتى براى خود بسازند و سينه ها را از كينه ها و حسدها پاك كنند، و از رنجهاى ناشى از آن بركنار گردند.
قرآن پس از ذكر اين نعمت روحانى ، اشاره به نعمت مادى و جسمانى آنها كرده مى گويد: از زير قصرهاى آنها نهرهاى آب جريان دارد (تجرى من تحتهم الانهار).
سپس رضايت و خشنودى كامل و همه جانبه اهل بهشت را با اين جمله منعكس مى كند كه آنها مى گويند: حمد و سپاس مخصوص ‍ خداوندى است كه ما را به اين همه نعمت رهنمون شد و اگر او ما را راهنمائى نميكرد، هرگزهدايت نمى يافتيم اين توفيق او بود كه دست ما را گرفت و از گذرگاه هاى زندگى عبور داد و به سر منزل سعادت رسانيد. (و قالوا الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لو لا ان هدانا الله ).
(مسلما فرستادگان پروردگار ما، راست مى گفتند و ما با چشم خود درستى
گفتار آنها را هم اكنون مى بينيم ) (لقد جاءت رسل ربنا بالحق ).
(در اين هنگام ندائى بر مى خيزد، و اين جمله را در گوش جان آنها سرمى دهد كه اين بهشت را به خاطر اعمال پاكتان به ارث برديد) (و نودوا ان تلكم الجنة اورثتموها بما كنتم تعملون ).
بار ديگر به اين حقيقت مى رسيم كه نجات در سايه عمل صالح است ، نه پندارها و خيالات بى اساس .
(ارث ) در اصل به معنى انتقال يافتن مال و ثروتى از كسى به ديگرى است بدون اينكه قراردادى در ميان آنها باشد (يعنى از مسير طبيعى نه خريد و فروش و مانند آن ) و اگر به انتقال اموال ميت به بازماندگانش ارث گفته مى شود، نيز از همين نظر است .
تعبير به ارث چرا؟
در اينجا يك سوال پيش مى آيد كه چگونه به اهل بهشت گفته مى شود، اين نعمتها را به (ارث ) در برابر اعمالتان برديد؟
پاسخ اين سؤ ال را حديثى كه از طرق شيعه و اهل تسنن از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده است مى دهد آنجا كه مى فرمايد: ما من احد الا و له منزل فى الجنة و منزل فى النار فاما الكافر فيرث المؤ من منزله من النار و المؤ من يرث الكافر منزله من الجنة فذلك قوله اورثتموها بما كنتم تعملون : (هر كس - بدون استثناء - جايگاهى در بهشت و جايگاهى در دوزخ دارد، كافران جايگاه دوزخى مومنان را به ارث مى برند و مومنان جايگاه بهشتى كافران را، و اين است معنى گفتار خداوند (اورثتموها بما كنتم تعملون ).
اين حديث در واقع اشاره به آن است كه درهاى سعادت و شقاوت به روى همگان باز است هيچكس از آغاز بهشتى آفريده نشده و نه هيچكس دوزخى ، بلكه همه كس استعداد رسيدن به هر دو را دارند، و اين اراده خود آنها است كه سرنوشتشان را تعيين مى كند، بديهى است هنگامى كه مومنان با اعمال خود، به بهشت راه يافتند و افراد ناپاك و بى ايمان به دوزخ ، جاى خالى هر كدام به طور طبيعى در اختيار ديگرى قرار خواهد گرفت .
و به هر حال اين آيه و اين حديث يكى از دلائل روشن نفى جبر و
طرفدارى از اصل آزادى اراده است .
آيه و ترجمه


و نادى أ صحب الجنة أ صحب النار أ ن قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقا فهل وجدتم ما وعد ربكم حقا قالوا نعم فأ ذن مؤ ذن بينهم أ ن لعنة الله على الظلمين (44)
الذين يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا و هم بالاخرة كفرون (45)




ترجمه :
44 - و بهشتيان به دوزخيان صدا ميزنند كه ما آنچه را پروردگارمان به ما وعده داده بود همه را حق يافتيم ، آيا شما هم آنچه را پروردگارتان به شما وعده داده بود حق يافتيد؟! در اين هنگام ندا دهنده اى در ميان آنها ندا مى دهد كه لعنت خدا بر ستمگران باد!
45 - همانها كه (مردم را) از راه خدا باز مى دارند و (با القاى شبهات ) مى خواهند آنرا كج و معوج نشان دهند و آنان به آخرت كافر هست
تفسير :
پس از بحثى كه در آيات گذشته پيرامون سرنوشت بهشتيان و دوزخيان بيان شد، در اين آيات اشارهاى به گفتگوى اين دو گروه با هم در آن جهان شده است ، و از آن استفاده مى شود كه بهشتيان و دوزخيان از محل خود ميتوانند با يكديگر سخن بگويند.
نخست مى گويد: (بهشتيان ، دوزخيان را مخاطب ساخته و صدا مى زنند كه ما وعده پروردگار خويش را حق يافتيم ، آيا شما هم به آنچه خدا به وسيله فرستادگانش وعده داده بود، رسيديد؟!) (و نادى اصحاب الجنة اصحاب النار ان قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقا فهل وجدتم ما وعد ربكم حقا).
(و آنها در پاسخ مى گويند آرى ، همه را عين حقيقت ديديم (قالوا نعم ).
بايد توجه داشت با اينكه (نادى ) فعل ماضى است ، در اينجا معنى مضارع را مى بخشد، و اينگونه تعبير در قرآن فراوان است كه حوادث قطعى آينده را با فعل ماضى ذكر مى كند و اين يكنوع تاكيد محسوب مى شود، يعنى آينده چنان روشن است كه گوئى در گذشته روى داده است .
ضمنا تعبير به (نادى ) كه معمولا براى فاصله دور است ، روشنگر بعد مسافت مقامى يا مكانى ميان اين دو گروه است .
در اينجا ممكن است سؤ ال شود گفتگوهاى اين دو گروه چه فايدهاى دارد، با اينكه خودشان پاسخ آن را مى دانند؟
ولى جواب آن معلوم است ، زيرا سؤ ال هميشه براى افزايش معلومات نيست ، بلكه گاهى جنبه ملامت و سرزنش و توبيخ دارد، و در اينجا چنين است ، در واقع اين خود يكى از كيفرهاى گنهكاران و ستم پيشگانى است كه وقتى دنيا به كامشان
بود، با ملامتها و سرزنشها، روح افراد با ايمان را مى آزردند، در آنجا بايد كيفر آن را به عنوان نتيجه عمل ببينند، نظير اين موضوع در سوره هاى مختلف قرآن از جمله در آخر سوره مطففين آمده است .
سپس اضافه مى كند (در اين هنگام گويندهاى ، ندا در مى دهد (آنچنان كه صداى او به گوش همگان مى رسد) كه لعنت خدا بر ستمگران باد! (فاذن موذن بينهم ان لعنة الله على الظالمين ).
سپس ستمگران را چنين معرفى مى كند:
(همانها كه مردم را از راه راست باز داشتند و با تبليغات مسموم و زهرآگين خود، ايجاد شك و ترديد در ريشه هاى عقائد مردم كردند و جاده مستقيم الهى را كج و معوج نشان دادند، و به سراى ديگر نيز ايمان نداشتند) (الذين يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا و هم بالاخرة كافرون ).
از آيه فوق بار ديگر اين حقيقت استفاده مى شود كه همه انحرافات و مفاسد در مفهوم ظلم و ستم جمع است و ظالم مفهوم وسيعى دارد كه تمام گنهكاران ، مخصوصا گمراهان گمراه كننده را در بر مى گيرد.
اين ندا دهنده كيست ؟
در اينكه اين موذن (ندا دهنده ) كه صداى او را همگان مى شنوند و در حقيقت ، سيطره تفوقى بر همه آنها دارد كيست ؟ از آيه چيزى استفاده نمى شود،
ولى در روايات اسلامى كه در تفسير و توضيح آيه فوق آمده است ، غالبابه امير مؤ منان على (عليه السلام ) تفسير شده است .
حاكم ابوالقاسم حسكانى كه از دانشمندان اهل سنت است به سند خود از محمد حنفيه از على (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: انا ذالك المؤ ذن : آنكه اين ندا را در مى دهد منم و همچنين به سند خود از ابن عباس نقل مى كند كه على (عليه السلام ) در قرآن نامهائى دارد كه مردم آنها را نمى دانند، از جمله موذن در آيه شريفه فاذن موذن بينهم : (على است كه اين ندا را در مى دهد و مى گويد) الا لعنة على الذين كذبوا بولايتى و استخفوا بحقى :(لعنت خدا بر آنها باد كه ولايت مرا تكذيب كردند و حق مرا كوچك شمردند.)
از طرق شيعه نيز روايات متعددى در اين زمينه وارد شده است ، از جمله اينكه صدوق با سند خود از امام باقر نقل مى كند كه امير مومنان على (عليه السلام ) به هنگام بازگشت از ميدان جنگ نهروان ، مطلع شد كه معاويه آشكارا او را دشنام مى دهد و يارانش را به قتل مى رساند، حضرت برخاست و خطابهاى ايراد كرد و در ضمن فرمود: (ندا دهنده در دنيا و آخرت منم همانگونه كه خداوند مى فرمايد: فاذن موذن بينهم ان لعنة الله على الظالمين ، من آن موذن رستاخيزم ، و نيز مى فرمايد و اذان من الله و رسوله (به هنگام حج بايد از طرف خدا و پيامبر اين صدا به گوش همه مردم برسد ...) آن مؤ ذن نيز من بودم .
ما فكر مى كنيم علت اينكه امير مومنان على (عليه السلام ) به عنوان موذن و ندا دهنده در آن روز انتخاب مى شود. اين است كه اولا در دنيا نيز اين منصب را از طرف خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشت زيرا پس از فتح مكه ماموريت پيدا كرد كه سوره برائت را در
موسم حج با صداى رسا براى همه مردم بخواند و اعلام دارد و اذان من الله و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر ان الله برى من المشركين و رسوله : (اين ندائى است از طرف خداوند و پيامبرش به همه مردم در روز حج اكبر كه خدا و رسولش از مشركان بى زارند).
ثانيا موقف على (عليه السلام ) در تمام طول زندگى موقف مبارزه با ظلم و ستم و درگيرى مداوم با ظالمان و ستمگران بود، آنچنان كه حمايت از مظلوم و دشمنى با ظالم در تمام فرازهاى تاريخ زندگيش - با توجه به شرائط خاص عصرش - مى درخشد، مگر نه اين است كه زندگى در جهان ديگر يكنوع تجسم بزرگ و تكامل يافته از زندگى انسانها در اين جهان است بنابراين چه جاى تعجب كه موذن آن روز يعنى آن كس كه نداى لعن بر ظالمان را در ميان بهشت و دوزخ از طرف خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سرمى دهد على (عليه السلام ) باشد.
از آنچه گفتيم پاسخ نويسنده المنار روشن مى شود، كه در فضيلت بودن اين مقام براى على (عليه السلام ) ترديد مى كند و مى گويد: (معلوم نيست كه اين كار براى او فضيلتى باشد)!
بايد گفت همانطور كه نمايندگى از سوى پيامبر در مراسم حج و ابلاغ سوره برائت يكى از بزرگترين افتخارات او محسوب مى شود، و همانطور كه مبارزه با ظالمان و ستمگران از برجستهترين فضائل او است ، تصدى اين منصب در قيامت كه دنباله همان برنامه است نيز فضيلت آشكارى محسوب مى شود.
و نيز از آنچه گفتيم پاسخ (آلوسى ) نويسنده تفسير (روح المعانى ) كه مى گويد: صدور اين احاديث از طرق اهل سنت ثابت نيست روشن گرديد، زيرا همانطور كه دانستيم اين حديث را دانشمندان اهل تسنن و شيعه هر دو در كتابهاى خود آورده اند.
آيه و ترجمه


و بينهما حجاب و على الا عراف رجال يعرفون كلا بسيمئهم و نادوا أ صحب الجنة أ ن سلم عليكم لم يدخلوها و هم يطمعون (46)
و إ ذا صرفت أ بصرهم تلقاء أ صحب النار قالوا ربنا لا تجعلنا مع القوم الظلمين (47)
و نادى أ صحب الا عراف رجالا يعرفونهم بسيمئهم قالوا ما أ غنى عنكم جمعكم و ما كنتم تستكبرون (48)
اهؤ لاء الذين أ قسمتم لا ينالهم الله برحمة ادخلوا الجنة لا خوف عليكم و لا أ نتم تحزنون (49)




ترجمه :
46 - و در ميان آندو (بهشتيان و دوزخيان ) حجابى قرار دارد و بر (اعراف ) مردانى هستند كه هر يك از آندو را از سيمايشان مى شناسند و به بهشتيان صدا مى زنند كه درود بر شما باد، اما داخل بهشت نمى شوند در حالى كه اميد آن را دارند.
47 - و هنگامى كه چشمشان به دوزخيان مى افتد مى گويند: پروردگارا ما را با جمعيت ستمگران قرار مده !
48 - و اصحاب اعراف مردانى (از دوزخيان را) كه از سيمايشان آنها را مى شناسند صدا مى زنند و مى گويند ديديد كه گردآورى شما (از مال و ثروت و زن و فرزند) و تكبرهاى شما به حالتان سودى نداد؟!
49 - آيا اينها (اين واماندگانى كه بر اعراف هستند) همانها نيستند كه سوگند ياد كرديد
رحمت خدا هرگز شامل حالشان نخواهد شد (ولى به خاطر ايمان و بعضى اعمال خيرشان خداوند آنها را مشمول رحمت خود ساخت هم اكنون به آنها گفته مى شود) داخل بهشت شويد كه نه ترسى داريد و نه غمناك مى شويد.
تفسير :
اعراف گذرگاه مهمى به سوى بهشت
در تعقيب آيات گذشته كه گوشهاى از سرگذشت بهشتيان و دوزخيان را بيان مى كرد، در اين آيات درباره اعراف كه منطقهاى است حد فاصل ميان بهشت و دوزخ ، با ويژگيهائى كه دارد سخن مى گويد.
نخست به حجابى كه در ميان بهشتيان و دوزخيان كشيده شده است اشاره كرده ، مى گويد:(ميان اين دو گروه حجابى قرار دارد) (و بينهما حجاب ).
از آيات بعد چنين استفاده كه حجاب مزبور همان (اعراف ) است كه مكان مرتفعى است در ميان اين دو گروه ، كه مانع از مشاهده يكديگر مى شود، ولى وجود چنين حجابى مانع از آن نيست كه آواز و صداى يكديگر را بشنوند چنانكه در آيات قبل گذشت ، بسيار ديده ايم كه همسايگان مجاور از پشت ديوار با يكديگر سخن مى گويند و از حال يكديگر جويا مى شوند، در حالى كه يكديگر را نمى بينند، البته كسانى كه بر اعراف يعنى قسمتهاى بالاى اين مانع مرتفع قرار دارند، هر دو گروه را مى توانند ببينند (دقت كنيد).
گر چه از پارهاى از آيات قرآن مانند آيه 55 سوره صافات استفاده مى شود كه اهل بهشت گهگاه مى توانند، از مقام خود، سر برآورند و دوزخيان را بنگرند، ولى اين گونه استثنائات منافاتى با چگونگى بهشت و دوزخ و وضع اصلى آن دو ندارد، و آنچه در بالا گفته شد، كيفيت اصلى اين دو موقف را نشان مى دهد، اگر چه اين قانون نيز استثناهائى دارد و ممكن است در شرايط خاصى بعضى از بهشتيان ،
دوزخيان را بنگرند.
آنچه در اينجا بايد قبل از بحث درباره چگونگى اعراف موكدا يادآور شويم اين است كه تعبيراتى كه درباره قيامت و زندگى جهان ديگر مى شود، هيچگاه نميتواند از تمام خصوصيات آن زندگى پرده بردارى كند، و گاهى اين تعبيرات جنبه تشبيه و مثال دارد و گاهى تنها شبحى را نشان مى دهد، زيرا زندگى آن جهان در افقى بالاتر و به مراتب از زندگى اين جهان وسيعتر است ، درست همانند وسعت زندگى اين جهان در برابر دنياى رحم مادر و عالم جنين ، بنابراين اگر الفاظ و مفاهيمى كه براى زندگى اين جهان داريم نتواند گوياى تمام آن مفاهيم باشد جاى تعجب نيست .
سپس قرآن مى گويد:(بر اعراف مردانى قرار دارند كه هر يك از جهنميان و دوزخيان را در جايگاه خود مى بينند و از سيمايشان آنها را مى شناسند (و على الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم ).
(اعراف ) در لغت جمع عرف (بر وزن گفت ) به معنى محل مرتفع و بلند است ، و اينكه به يالهاى اسب و پرهاى بلند پشت گردن خروس ، (عرف الفرس ) يا (عرف الديك ) گفته مى شود به همين جهت است كه در محل مرتفعى از بدن آنها قرار دارد (درباره خصوصيات سرزمين اعراف كه در آيه آمده پس از پايان تفسير آيات به تفصيل سخن خواهيم گفت ).
سپس مى گويد: مردانى كه بر اعراف قرار دارند بهشتيان را صدا مى زنند و مى گويند: درود بر شما باد، اما خودشان وارد بهشت نشده اند، اگر چه بسيار تمايل دارند (و نادوا اصحاب الجنة ان سلام عليكم لم يدخلوها و هم
يطمعون ).
اما به هنگامى كه به سوى ديگر نگاه مى كنند و دوزخيان را در دوزخ مى بينند، به درگاه خدا راز و نياز مى كنند و مى گويند: پروردگارا ما را با جمعيت ستمگران قرار مده (و اذا صرفت ابصارهم تلقاء اصحاب النار قالوا ربنا لا تجعلنا مع القوم الظالمين ).
قابل توجه اينكه درباره مشاهده دوزخيان در آيه فوق تعبير به اذا صرفت ابصارهم شده است ، يعنى هنگامى كه چشم آنها به سوى دوزخيان برگردانده ميشود و اين در حقيقت اشاره به آن است كه آنها از مشاهده دوزخيان تنفر دارند گويا نگاهشان به آنها نيز آميخته با اكراه و اجبار است .
در آيه بعد اضافه كه اصحاب اعراف ، جمعى از دوزخيان را كه از چهره و سيمايشان مى شناسند صدا مى زنند و مورد ملامت و سرزنش قرار مى دهند كه ديديد عاقبت گردآورى اموال و نفرات در دنيا و تكبر ورزيدن از قبول حق ، به شما سودى نداد، چه شد آن مالها؟ و كجا رفتند آن نفرات ؟ و چه نتيجهاى گرفتيد از آنهمه كبر و خودپرستى ؟ (و نادى اصحاب الاعراف رجالا يعرفونهم بسيماهم قالوا ما اغنى عنكم جمعكم و ما كنتم تستكبرون ).
بار ديگر با همان زبان ملامت و سرزنش در حالى كه اشاره به جمعى از ضعفاى مومنان كه بر اعراف قرار گرفتهاند مى كنند، مى گويند:(آيا اينها
همان كسانى هستند كه شما سوگند ياد كرديد هيچگاه خداوند آنان را مشمول رحمت خود قرار نخواهد داد) (اهؤ لاء الذين اقسمتم لا ينالهم الله برحمة ).
سرانجام رحمت الهى شامل حال اين دسته از ضعفاى مومنان شده و به آنها خطاب مى شود كه وارد بهشت شويد نه ترسى بر شما است و نه در آنجا غم و اندوهى داريد (ادخلوا الجنة لا خوف عليكم و لا انتم تحزنون ).
از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور از ضعفاى مومنان آنها هستند كه ايمان دارند و داراى حسنات و كارهاى نيكى هستند، ولى بر اثر آلودگيها و پارهاى از گناهان همواره مورد تحقير دشمنان حق قرار داشتند و روى آنها تكيه مى كردند چگونه ممكن است چنين افرادى مشمول رحمت الهى واقع شوند، ولى سرانجام روح ايمان و حسناتى كه داشتند، در پرتو لطف و رحمت الهى كار خود را مى كند و سرنوشت سعادتمندانهاى مى يابند.
اصحاب اعراف چه كسانى هستند؟
همانطور كه گفتيم (اعراف ) در اصل به معنى زمينهاى برجسته است و با قرائنى كه در آيات فوق و احاديث پيشوايان اسلام آمده روشن مى شود كه مكان خاصى است ميان دو قطب سعادت و شقاوت يعنى بهشت و دوزخ كه همچون حجابى ميان اين دو كشيده شده و يا همچون زمين مرتفعى در ميان اين دو فاصله گرديده است به طورى كه آنها روى آن قرار دارند، مشرف بر بهشت و دوزخند و هر دو گروه را مشاهده ميكنند، و از چهره هاى تاريك و روشن آنها مى توانند آنها را بشناسند اكنون ببينيم چه كسانى بر اعراف قرار دارند و اصحاب اعراف كيانند؟
بررسى آيات چهارگانه فوق نشان مى دهد كه دو گونه صفات مختلف و متضاد براى اين اشخاص ذكر شده است :
در آيه اول و دوم ، افرادى كه بر اعراف قرار دارند چنين معرفى شده اند كه
آرزو دارند وارد بهشت شوند ولى موانعى آنها را جلوگيرى كرده است به هنگامى كه نگاه به بهشتيان مى كنند بر آنها درود مى فرستند، و مى خواهند با آنها باشند، اما هنوز نمى توانند، و به هنگامى كه نظر به دوزخيان مى افكنند، از سرنوشت آنها وحشت نموده و به خدا پناه مى برند.
ولى از آيه سوم و چهارم استفاده مى شود كه آنها افرادى با نفوذ و صاحب قدرتند ، دوزخيان را مؤ اخذه و سرزنش مى كنند و به و اماندگان در اعراف كمك مى نمايند كه از آن بگذرند و به سر منزل سعادت برسند.
رواياتى كه در زمينه اعراف و اصحاب اعراف نقل شده نيز ترسيمى از دو گروه متضاد مى كند، در بسيارى از روايات كه از ائمه اهلبيت (عليهم الاسلام ) نقل شده مى خوانيم : نحن الاعراف : (مائيم اعراف ) يا (آل محمد هم الاعراف ):(خاندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اعرافند) و مانند اين تعبيرات .
و در بعضى ديگر از روايات مى خوانيم : هم اكرم الخلق على الله تبارك و تعالى : (آنها گراميترين مردم در پيشگاه خدايند) و يا هم الشهداء على الناس و النبيون شهدائهم : (آنها گواهان بر مردمند و پيامبران گواهان آنها هستند) و روايات ديگر كه حكايت دارد آنها پيامبران و امامان و صلحاء و بزرگانند.
ولى دسته ديگرى از روايات مى گويد: آنها و اماندگانى هستند كه بديها و نيكى هايشان مساوى بوده است يا گنهكارانى هستند كه اعمال نيكى نيز داشته اند، مانند حديثى كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: هم قوم استوت حسناتهم و سيئاتهم فان ادخلهم النار فبذنوبهم و ان ادخلهم الجنة فبرحمته : (آنها گروهى هستند كه حسنات و سيئاتشان مساوى است ، اگر خداوند آنها را
به دوزخ بفرستد بخاطر گناهانشان است و اگر به بهشت بفرستد به بركت رحمت او است ).
روايات متعدد ديگرى در تفاسير اهل تسنن از (حذيفه ) و (عبد الله بن عباس ) و(سعيد بن جبير) و امثال آنها به همين مضمون نقل شده است .
در همين تفاسير نيز مداركى بر اينكه اهل اعراف ، صلحاء و فقها و علما و يا فرشتگان هستند ديده مى شود.
گرچه ظاهر آيات و ظاهر اين روايات در ابتدا متضاد به نظر مى رسد، و شايد همين امر سبب شده است كه مفسران در اين باره اظهار نظرهاى متفاوت و گوناگون كنند، اما با دقت روشن مى شود كه نه در ميان آيات و نه در ميان روايات تضادى وجود ندارد، بلكه همه يك واقعيت را تعقيب مى كنند.
توضيح اينكه همانطور كه گفتيم از مجموع آيات و روايات چنين استفاده كه اعراف گذرگاه سخت و صعب العبورى بر سر راه بهشت سعادت جاويدان است ، طبيعى است كه افراد نيرومند و قوى يعنى صالحان و پاكان با سرعت از اين گذرگاه عبور مى كنند اما افرادى كه خوبى و بدى را به هم آميختند در اين مسير وامى مانند.
همچنين طبيعى است كه سرپرستان جمعيت و پيشوايان قوم در گذرگاه هاى سخت همانند فرماندهانى كه در اينگونه موارد در آخر لشكر راه مى روند تا همه سپاهيان بگذرند، در آنجا توقف مى كنند تا به كمك ضعفاى مومنان بشتابند و آنها كه شايستگى نجات را دارند در پرتو امدادشان رهائى يابند.
بنابراين در اعراف ، دو گروه وجود دارند، ضعيفان و آلودگانى كه در رحمتند و پيشوايان بزرگى كه در همه حال يار و ياور ضعيفانند، بنابراين قسمت
اول آيات و روايات اشاره به گروه نخستين يعنى ضعفا است و قسمت دوم اشاره به گروه دوم يعنى بزرگان و انبياء و امامان و صلحا.
در بعضى از روايات نيز شاهد اين جمع به خوبى ديده مى شود مانند روايتى كه در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود:(الاعراف كثبان بين الجنة و النار و الرجال الائمة يقفون على الاعراف مع شيعتهم و قد سبق المؤ منون الى الجنة بلا حساب ...):(اعراف ، تپهاى است ميان بهشت و دوزخ ، و امامان آن مردانى هستند كه بر اعراف در كنار شيعيان (گنهكارشان ) قرار مى گيرند، در حالى كه مؤ منان (خالص ) بدون نياز به حساب در بهشت جاى گرفته اند ...)
بعد اضافه مى كند: (امامان و پيشوايان در اين موقع به پيروان گناهكار خود مى گويند خوب نگاه كنيد، برادران با ايمان خود را چگونه بدون حساب به بهشت شتافته اند، و اين همان است كه خداوند مى گويد: سلام عليكم لم يدخلوها و هم يطمعون (يعنى آنها به بهشتيان درود مى فرستند در حالى كه خودشان هنوز وارد بهشت نشده اند و آرزو دارند).
سپس به آنها گفته مى شود، دشمنان حق را بنگريد كه چگونه در آتشند و اين همان است كه خداوند مى فرمايد: و اذا صرفت ابصارهم تلقاء اصحاب النار قالوا ربنا لا تجعلنا مع القوم الظالمين ... بعد به دوزخيان مى گويند اينها (پيروان و شيعيانى كه آلوده گناهانى بوده اند) همانها هستند كه شما مى گفتيد هرگز مشمول رحمت الهى نخواهند شد، (سپس رحمت الهى شامل حال آنها شده ) و به اين دسته از گنهكاران (كه بر اثر ايمان و اعمال صالحى شايستگى عفو و آمرزش دارند) از طرف امامان و پيشوايان دستور داده مى شود كه به سوى بهشت برويد نه ترسى داريد و نه غمى ).
شبيه همين مضمون در تفاسير اهل تسنن از حذيفه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده است .
بار ديگر تكرار مى كنيم كه سخن درباره جزئيات رستاخيز و خصوصيات زندگى در جهان ديگر درست به اين مى ماند كه ما از دور شبحى ببينيم و آنرا توصيف كنيم در حالى كه آن شبح با زندگى ما تفاوت بسيارى دارد و ما تنها با الفاظ محدود و نارساى خود مى توانيم اشاره كوتاهى به آن كنيم .
نكته قابل توجه اينكه زندگى در جهان ديگر بر اساس الگوهائى است كه از اين جهان گرفته مى شود در مورد اعراف نيز همينگونه است زيرا در اين دنيا مردم سه گروهند، مومنان راستين كه در پرتو ايمان به آرامش كامل رسيده اند و از هيچگونه مجاهدتى دريغ ندارند، و معاندان و دشمنان لجوج حق كه به هيچ وسيله به راه نمى آيند، و گروه سومى كه در گذرگاه صعب العبورى ميان اين دو گروه قرار گرفته اند و بيشتر توجه رهبران راستين و پيشوايان حق نيز به آنها است كه در كنارشان بمانند و دستشان را بگيرند و از مرحله اعراف مانند نجاتشان دهند تا در صف مومنان حقيقى قرار گيرند.
و از اينجا نيز روشن مى شود كه دخالت انبياء و امامان در وضع اين گروه در قيامت همانند دخالتشان در زمينه رهبرى در اين دنيا هيچگونه منافاتى با قدرت مطلقه پروردگار و حاكميت او بر همه چيز ندارد، بلكه هر چه آنها مى كنند به اذن و فرمان او است .
آيه و ترجمه


و نادى أ صحب النار أ صحب الجنة أ ن أ فيضوا علينا من الماء أ و مما رزقكم الله قالوا إ ن الله حرمهما على الكفرين (50)
الذين اتخذوا دينهم لهوا و لعبا و غرتهم الحيوة الدنيا فاليوم ننسئهم كما نسوا لقاء يومهم هذا و ما كانوا بايتنا يجحدون (51)




ترجمه :
50 - و دوزخيان ، بهشتيان را صدا مى زنند كه (محبت كنيد) و مقدارى آب يا از آنچه خدا به شما روزى داده به ما ببخشيد، آنها (در پاسخ ) مى گويند خداوند اينها را بر كافران تحريم كرده است .
51 - همانها كه دين و آئين خود را سرگرمى و بازيچه گرفتند و زندگى دنيا آنها را مغرور ساخت امروز ما آنها را فراموش مى كنيم چون لقاى چنين روزى را فراموش كردند، و آيات ما را انكار نمودند.
تفسير :
نعمتهاى بهشتى بر دوزخيان حرام است
پس از آنكه بهشتيان و دوزخيان هر كدام در محل مناسب خود مستقر شدند گفتگوهائى در ميان آنها رد و بدل مى شود كه نتيجه آن مجازات و كيفرى است روحانى و معنوى براى دوزخيان .
نخست دوزخيان كه در وضع بسيار ناگوارى بسر مى برند فرياد مى زنند و
از بهشتيان تمناى آب و ارزاق بهشتى مى نمايند تا عطش سوزان خود را تسكين بخشند و از آلام خود بكاهند (و نادى اصحاب النار اصحاب الجنة ان افيضوا علينا من الماء او مما رزقكم الله ).
ولى بلافاصله بهشتيان دست رد بر سينه آنها گذارده ، و (مى گويند خداوند اينها را بر كافران تحريم كرده است ) (قالوا ان الله حرمهما على الكافرين ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1 - قرآن گفتگوى دوزخيان با بهشتيان را با جمله (نادى ) كه معمولا براى سخن گفتن از دور است آورده و اين نشان مى دهد كه در ميان اين دو گروه فاصله بسيار زيادى است ، و البته اين موضوع هيچ بعيد نيست كه حتى تا ميليونها فرسنگ فاصله سخن يكديگر را بشنوند و حتى يكديگر را در پارهاى از اوقات ببينند، و اگر اين موضوع در گذشته ممكن بود براى بعضى مشكلى ايجاد كند در عصر و زمان ما كه انتقال صداها و تصويرها از فاصله هاى بسيار دور در همين جهان حل شده است جاى تعجب نخواهد بود.
2 - نخستين تقاضاى دوزخيان در آيه فوق همان آب ذكر شده و اين طبيعى است كه شخصى كه در آتش مى سوزد قبل از هر چيز آب مى طلبد تا عطش سوزان خود را تسكين بخشد
- جمله مما رزقكم الله (از آنچه خدا بشما روزى داده ) كه تعبيرى است سربسته و توأ م با يك نوع ابهام نشان كه حتى دوزخيان نمى توانند از ماهيت و انواع نعمتهاى بهشتى آگاه شوند، اين موضوع با بعضى از احاديث كه مى گويد در بهشت نعمتهائى است كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و به فكر هيچ
انسانى نگذشته است كاملا تطبيق مى كند.
ضمنا از اينكه اين جمله با او عطف شده نشان مى دهد كه نعمتهاى ديگر بهشتى مخصوصا ميوه ها مى تواند جانشين آب گردد، و عطش سوزان انسان را تسكين بخشد.
4 - جمله (ان الله حرمهما على الكافرين ) (خداوند آنها را بر كافران حرام كرده ) اشاره به اين است كه بهشتيان مضايقهاى از بخشيدن اين نعمتها ندارند زيرا نه چيزى از آنها كم مى شود و نه در درون سينه ، كينهاى نسبت به كسى دارند، حتى نسبت به دشمنانشان ، ولى وضع دوزخيان آنچنان است كه نمى توانند از نعمتهاى بهشتى بهره گيرند، اين تحريم در حقيقت يك نوع تحريم تكوينى است ، همانند محروميت بسيارى از بيماران از غذاهاى لذيذ و رنگارنگ .
در آيه بعد سبب محروميت آنها را تشريح مى كند و با ذكر صفات دوزخيان روشن مى سازد كه اين سرنوشت شوم را خودشان براى خويشتن فراهم ساخته اند نخست مى گويد: آنها كسانى هستند كه دين و مذهب خود را به سرگرمى و بازى گرفتند (الذين اتخذوا دينهم لهوا و لعبا).
و زندگى دنيا آنها را فريب داد و مغرور ساخت (و غرتهم الحياة الدنيا).
اين امور سبب شد كه آنها در لجنزار شهوات فرو روند و همه چيز حتى رستاخيز را به دست فراموشى بسپارند و گفتار پيامبران و آيات الهى را انكار كنند، لذا به دنبال آن اضافه امروز هم ما آنها را فراموش خواهيم كرد همانگونه كه آنها لقاى چنين روزى را فراموش ‍ كردند و همانگونه كه آيات ما را انكار نمودند (فاليوم ننساهم كما نسوا لقاء يومهم هذا و ما كانوا باياتنا يجحدون ).
بديهى است منظور از نسيان و فراموشى كه در اينجا به خدا نسبت داده شده اين است كه با آنها آنچنان رفتار مى كند كه شخص ‍ فراموشكار رفتار مى نمايد درست مثل اينكه انسان به دوست فراموشكارش مى گويد حالا كه تو ما را فراموش كردى ما هم تو را فراموش خواهيم كرد يعنى با تو رفتار فراموشكارانه مى كنيم .
ضمنا از اين آيه استفاده مى شود كه نخستين مرحله گمراهى و انحراف آن است كه انسان مسائل سرنوشتساز خود را جدى نگيرد و با آنها به عنوان يك سرگرمى و بازيچه رفتار كند اين موضوع سرانجام به كفر مطلق و انكار همه حقايق منتهى مى شود.
آيه و ترجمه


و لقد جئنهم بكتب فصلنه على علم هدى و رحمة لقوم يؤ منون (52)
هل ينظرون إ لا تأ ويله يوم يأ تى تأ ويله يقول الذين نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق فهل لنا من شفعاء فيشفعوا لنا أ و نرد فنعمل غير الذى كنا نعمل قد خسروا أ نفسهم و ضل عنهم ما كانوا يفترون (53)




ترجمه :
52 - ما كتابى براى آنها آورديم كه با آگاهى (اسرار و رموز) آنرا شرح داديم (كتابى ) كه مايه هدايت و رحمت براى جمعيتى است كه ايمان مى آورند.
53 - آيا آنها انتظار دارند سرانجام تهديدهاى الهى را مشاهده كنند؟ آنروز كه اين امر انجام گيرد (كار از كار گذشته و بيدارى سودى نخواهد داشت و) آنها كه آنرا قبلا فراموش كرده بودند مى گويند فرستادگان پروردگار ما به حق آمدند، آيا
(امروز) شفيعانى براى ما وجود دارند كه براى ما شفاعت كنند؟ يا (امكان دارد) باز گرديم و اعمالى غير از آنچه انجام داديم انجام دهيم ؟! (ولى ) آنها سرمايه وجود خود را از دست دادند و معبودهائى را كه به دروغ ساخته بودند همگى از نظرشان گم مى شوند (نه راه بازگشتى دارند و نه شفيعانى ).
تفسير :
آيه نخست اشاره به اين است كه محروميت كفار و سرنوشت شومشان نتيجه كوتاهيها و تقصيرات خودشان است و گرنه از ناحيه خداوند هيچ گونه كوتاهى در هدايت و رهبرى و ابلاغ آيات و بيان درسهاى تربيتى نشده است لذا مى گويد ما در هدايت و راهنمائى آنها چيزى فروگذار نكرديم كتابى براى آنها فرستاديم كه تمام اسرار و رموز آن را با آگاهى كامل تشريح كرديم (و لقد جئناهم بكتاب فصلناه على علم ).
(كتابى كه مايه هدايت و موجب رحمت براى ايمان آورندگان بود اگر چه افراد لجوج و خودخواه از آن بى بهره مى مانند (هدى و رحمة لقوم يومنون ).
در آيه بعد اشاره به طرز تفكر غلط تبهكاران و منحرفان در زمينه هدايتهاى الهى كرده مى گويد:(گويا آنها انتظار دارند كه سرانجام و نتيجه وعده ها و وعيدهاى الهى را با چشم خود ببينند (بهشتيان را در بهشت و دوزخيان را در دوزخ مشاهده كنند) تا ايمان بياورند)! (هل ينظرون الا تاويله ).
اما چه انتظار نابجائى است ، زيرا هنگامى كه نتائج و سرانجام اين وعده هاى الهى را مشاهده كنند، كار از كار گذشته است و راهى براى بازگشت باقى نمانده
است (در آن هنگام آنها كه كتاب خدا و برنامه هاى آسمانى او را به دست فراموشى سپردند، اعتراف مى كنند، كه فرستادگان پروردگار به حق مبعوث شده بودند و گفتار آنها نيز همه حق بود (يوم ياتى تاويله يقول الذين نسوه من قبل قد جائت رسل ربنا بالحق ).
اما در اين هنگام در وحشت و اضطراب فرو مى روند، و به فكر چارهجوئى مى افتند و مى گويند: آيا شفيعانى يافت مى شود كه براى ما شفاعت كنند؟! (فهل لنا من شفعاء فيشفعوا لنا).
و يا اگر شفيعانى براى ما در كار نيست و اصولا شايسته شفاعت نيستيم (آيا ممكن است به عقب بازگرديم و اعمالى غير آنچه انجام داديم انجام دهيم ) و تسليم حق و حقيقت باشيم (او نرد فنعمل غير الذى كنا نعمل ).
ولى افسوس اين بيدارى بسيار دير است ، نه راه بازگشتى وجود دارد و نه شايستگى شفاعت دارند، زيرا آنها سرمايه هاى وجود خود را از دست داده و گرفتار خسران و زيانى شده اند كه تمام وجودشان را در برمى گيرد (قد خسروا انفسهم ).
و بر آنها ثابت مى شود كه بتها و معبودهاى ساختگى آنان در آنجا هيچگونه نقشى ندارد و در حقيقت (همه آنها از نظرشان گم مى شوند) (و ضل عنهم ما كانوا يفترون ).
گويا دو جمله آخر آيه پاسخى است به دو درخواست آنان ، يعنى اگر بنا شود دست به دامن شفيعانى بزنند بايد دست به دامن همان بتهائى بزنند كه در دنيا در برابر آنها سجده مى كردند، در حالى كه آن بتها در آنجا هيچگونه منشا اثر نيستند.
و اما بازگشت آنها به دنيا در صورتى امكان دارد كه سرمايهاى در اختيار
داشته باشند در حالى كه آنها همه سرمايه هاى خود را از دست داده و گرفتار خسرانى شده اند كه سراسر وجودشان را در برگرفته است .
از اين آيه اولا استفاده مى شود كه انسان در اعمال خود مختار و آزاد است و الا تقاضاى بازگشت به دنيا نمى كرد تا اعمال بد خود را جبران كند ثانيا استفاده مى شود كه جهان ديگر جاى انجام عمل و كسب فضيلت و نجات نيست .
آيه و ترجمه


إ ن ربكم الله الذى خلق السموت و الا رض فى ستة أ يام ثم استوى على العرش يغشى اليل النهار يطلبه حثيثا و الشمس و القمر و النجوم مسخرت بأ مره أ لا له الخلق و الا مر تبارك الله رب العلمين (54)




ترجمه :
54 - پروردگار شما خداوندى است كه آسمانها و زمين را در شش روز (شش دوران ) آفريد، سپس به تدبير جهان هستى پرداخت ، با (پرده تاريك ) شب ، روز را مى پوشاند و شب به دنبال روز به سرعت در حركت است ، و خورشيد و ماه و ستارگان را آفريد در حالى كه مسخر فرمان او هستند، آگاه باشيد كه آفرينش و تدبير (جهان ) براى او (و به فرمان او) است . پر بركت (و زوالناپذير) است خداوندى كه پروردگار جهانيان است .
تفسير :
در آيات گذشته خوانديم كه مشركان در قيامت به اشتباه بزرگ خود در انتخاب معبود پى مى برند آيه مورد بحث معبود حقيقى و واقعى را با ذكر صفات خاصش معرفى مى كند، تا آنها كه حقيقتجو هستند قبل از فرا رسيدن رستاخيز در همين جهان او را به روشنى بشناسند، نخست مى گويد: (معبود و پروردگار شما آن كس است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد يعنى معبود كسى جز آفريدگار نمى تواند باشد (ان ربكم الله الذى خلق السماوات و الارض فى ستة ايام )
آيا جهان در شش روز آفريده شده
بحث از آفرينش جهان در شش روزدر هفت مورد از آيات قرآن مجيد آمده است ولى در سه مورد، علاوه بر آسمانها و زمين ،(ما بينهما) (آنچه در ميان زمين و آسمان قرار دارد) نيز به آن اضافه شده است كه در حقيقت توضيحى است براى جمله قبل ، زيرا همه اينها در معنى آسمانها و زمين جمع است ، چون مى دانيم آسمان شامل تمام چيزهائى مى شود كه در جهت بالا قرار دارد و زمين نقطه مقابل آن است .
در اينجا فورا اين سؤ ال به ذهن مى آيد كه قبل از آفرينش زمين و آسمان شب و روزى وجود نداشت ، كه اينها در آن آفريده شود شب و روز از گردش زمين به دور خود و در برابر نور آفتاب به وجود مى آيد.
به علاوه پيدايش مجموعه جهان در شش روز، يعنى كمتر از يك هفته چيزى است بر خلاف علم ، زيرا علم مى گويد: ميلياردها سال طول كشيد تا زمين و آسمان به وضع كنونى درآمد.
ولى با توجه به مفهوم وسيع كلمه (يوم ) (روز) و معادل آن در زبانهاى ديگر، پاسخ اين سؤ ال روشن است ، زيرا بسيار مى شود كه يوم به معنى (يك دوران ) به كار مى رود، خواه اين دوران يك سال باشد يا صد سال يا يك ميليون سال و يا ميلياردها سال ، شواهدى كه اين حقيقت را ثابت مى كند و نشان يكى از معانى يوم همان دوران است فراوان مى باشد:
1 - در قرآن صدها بار كلمه (يوم ) و (ايام ) به كار رفته است ، و در بسيارى از موارد به معنى شبانه روزى معمول نيست ، مثلا تعبير از عالم رستاخيز به (يوم القيامة ) نشان مى دهد كه مجموعه رستاخيز كه دورانى است بسيار طولانى به عنوان روز قيامت شمرده شده است ، از پارهاى از آيات قرآن استفاده مى شود كه روز
رستاخيز و محاسبه اعمال مردم پنجاه هزار سال طول مى كشد (سوره معارج آيه 4)
2 - در متن كتب لغت نيز مى خوانيم كه يوم گاهى به مقدار زمان ميان طلوع و غروب آفتاب گفته مى شود و گاهى به مدتى از زمان هر مقدار بوده باشد.
3 - در روايات و سخنان پيشوايان دينى نيز كلمه يوم به معنى دوران بسيار آمده است ، چنانكه امير مومنان على در نهج البلاغه مى فرمايد: الدهر يومان يوم لك و يوم عليك : دنيا براى تو دو روز است ، روزى به سود تو است و روزى به زيان تو.
در تفسير برهان در ذيل همين آيه از تفسير على بن ابراهيم نيز ميخوانيم كه امام فرمود فى ستة ايام يعنى فى ستة اوقات : شش روز يعنى شش وقت و دوران .
4 - در گفتگوهاى روزمره و اشعار شعرا در زبانهاى مختلف كلمه يوم و معادل آن نيز به معنى دوران زياد ديده ميشود، مثلا ميگوئيم كره زمين يك روز گداخته و سوزان بود و روز ديگر سرد شد و آثار حيات در آن آشكار گرديد، در حالى كه دوران گداختگى زمين به ميلياردها سال بالغ ميشود.
يا اينكه ميگوئيم يك روز بنى اميه خلافت اسلام را غصب كردند، و روز ديگر بنى عباس ، در حالى كه دوران خلافت هر يك به ده ها يا صدها سال بالغ ميگردد.
شعر ظريف و پر معنائى از كليم كاشانى داريم كه شاهد روشنى براى بحث ما است آنجا كه ميگويد:
بد نامى حيات دو روزى نبود بيش آن هم كليم با تو بگويم چسان گذشت
يك روز صرف بستن دل شد به اين و آن روز دگر به كندن دل زين و آن گذشت
از مجموع بحث فوق چنين نتيجه مى گيريم كه خداوند مجموعه زمين و آسمان را در شش دوران متوالى آفريده است ، هر چند اين دورانها گاهى به ميليونها يا ميلياردها سال بالغ شده است و علم امروز هيچگونه مطلبى را كه مخالف اين موضوع باشد بيان نكرده است .
اين دورانهاى ششگانه محتملا به ترتيب ذيل بوده است :
1 - روزى كه همه جهان به صورت توده گازى شكلى بود كه با گردش به دور خود از هم جدا گرديد و كرات را تشكيل داد.
2 - اين كرات تدريجا به صورت توده مذاب و نورانى و يا سرد و قابل سكونت در آمدند.
3 - روز ديگر منظومه شمسى تشكيل يافت و زمين از خورشيد جدا شد.
4 - روز ديگر زمين سرد و آماده حيات گرديد.
5 - سپس گياهان و درختان در زمين آشكار شدند.
6 - سرانجام حيوانات و انسان در روى زمين ظاهر گشتند.
آنچه در باره دورانهاى ششگانه آفرينش آسمان و زمين در بالا گفتيم با آيات 8 تا 11 سوره فصلت قابل تطبيق است كه شرح بيشتر در اين زمينه در تفسير همان آيات به خواست خدا بيان خواهد شد.
چرا جهان را در يك لحظه نيافريد؟
در اينجا سؤ ال ديگرى نيز مطرح ميشود كه خداوند با وجود قدرت بى انتهائى كه دارد مى توانست همه آسمانها و زمين را در يك لحظه بيافريند، چرا آنها را در اين دورانهاى طولانى قرار داد؟
پاسخ اين سؤ ال را از يك نكته ميتوان دريافت و آن اينكه آفرينش اگر در يك لحظه مى بود، كمتر ميتوانست از عظمت و قدرت و علم آفريدگار حكايت كند، اما هنگامى كه در مراحل مختلف و چهره هاى گوناگون ، طبق برنامه هاى منظم و حساب شده ، انجام گيرد دليل روشنترى براى شناسائى آفريدگار خواهد بود، فى المثل اگر نطفه آدمى در يك لحظه تبديل به نوزاد كامل ميشد، آنقدر نميتوانست عظمت خلقت را بازگو كند، اما هنگامى كه در طى 9 ماه ، هر روز در مرحلهاى ، و هر ماه به شكلى ، ظهور و بروز كند مى تواند به تعداد مراحلى كه پيموده است نشانه هاى تازهاى از عظمت آفريدگار بدست دهد
سپس قرآن ميگويد: خداوند پس از آفرينش آسمان و زمين ، زمام رهبرى آنها را بدست گرفت يعنى نه تنها آفرينش از او است بلكه اداره و رهبرى جهان نيز با او ميباشد (ثم استوى على العرش ).
و اين پاسخى است به آنها كه جهان را در آفرينش نيازمند به خدا ميدانند نه در بقا و ادامه هستى .
عرش چيست
عرش در لغت به معنى چيزى است كه داراى سقف بوده باشد و گاهى به خود سقف نيز عرش گفته مى شود مانند: او كالذى مر على قرية و هى خاوية على عروشها (مانند كسى كه از كنار قريهاى گذشت در حالى كه آنچنان ويران شده بود كه سقفهايش فرو ريخته و ديوار بر سقفها در غلطيده بود) (بقره آيه 259).
گاهى به معنى تختهاى بلند همانند تخت سلاطين نيز آمده است ، چنانكه در داستان سليمان ميخوانيم كه ميگويد: ايكم ياتينى بعرشها: كداميك از شما ميتوانيد تخت او (بلقيس ) را براى من حاضر كنيد (سوره نمل آيه 38). و نيز به داربستهائى كه براى برپا نگهداشتن بعضى از درختان ميزنند، عرش گفته ميشود: همانطور كه در قرآن ميخوانيم و هو الذى انشا جنات معروشات و غير معروشات : او كسى است كه باغهائى از درختان داربستدار و بدون داربست آفريد (انعام آيه 141).
ولى هنگامى كه در مورد خداوند به كار ميرود و گفته مى شود عرش خدا، منظور از آن مجموعه جهان هستى است كه در حقيقت تخت حكومت پروردگار محسوب ميشود.
اصولا جمله استوى على العرش كنايه از تسلط يك زمامدار بر امور كشور خويش است ، همانطور كه جمله (ثل عرشه ) (تختش ‍ فرو ريخت ) به معنى از دست دادن قدرت ميباشد، در فارسى نيز اين تعبير كنائى زياد به كار ميرود، مثلا ميگوئيم در فلان كشور جمعى شورش كردند و زمامدارشان را از تخت فرو كشيدند، در حالى كه ممكن است اصلا تختى نداشته باشد، يا
جمعى به هواخواهى فلان برخاستند و او را بر تخت نشاندند، همه اينها كنايه از قدرت يافتن يا از قدرت افتادن است .
بنابراين در آيه مورد بحث جمله استوى على العرش كنايه از احاطه كامل پروردگار و تسلط او بر تدبير امور آسمانها و زمين بعد از خلقت آنها است .
و از اينجا روشن ميشود: آنها كه جمله فوق را دليل بر تجسم خدا گرفته اند گويا توجه به موارد استعمالات فراوان اين جمله در اين معنى كنائى نكرده اند.
معنى ديگرى براى عرش نيز هست ، و آن در مواردى است كه در مقابل كرسى قرار گيرد، در اين گونه موارد كرسى (كه معمولا به تختهاى پايه كوتاه گفته ميشود) ممكن است كنايه از جهان ماده بوده باشد و عرش كنايه از جهان ما فوق ماده (عالم ارواح و فرشتگان ) چنانكه در تفسير آيه وسع كرسيه السماوات و الارض در سوره بقره مشروحا گذشت .
سپس ميفرمايد: او است كه شب را همچون پوششى بر روز مى افكند و روشنائى روز را با پرده هاى ظلمانى شب مى پوشاند (يغشى الليل النهار).
جالب توجه اينكه تعبير فوق تنها در مورد شب ذكر شده و نفرموده بوسيله روز تاريكى شب را نيز ميپوشاند زيرا پوشش تنها مناسب تاريكى است ، نه روشنائى .
بعد از آن اضافه مى كند: شب با سرعت به دنبال روز در حركت است همانند طلبكارى كه با سرعت به دنبال بدهكار ميدود (يطلبه حثيثا).
اين تعبير با توجه به موقعيت شب و روز در كره زمين تعبير جالبى است زيرا
اگر كسى از بيرون كره زمين ناظر چگونگى حركت آن به دور خود و افتادن سايه مخروطى شكل زمين بر روى خودش بوده باشد با توجه به اينكه كره زمين با سرعت سرسام آورى (در حدود 30 كيلومتر در دقيقه ) به دور خود ميگردد چنين احساس مى كند كه گويا هيولاى سياه مخروطى شكل با سرعت زياد در روى اين كره به دنبال روشنائى روز در حركت است ، ولى اين موضوع در مورد روشنائى روز صادق نيست زيرا روشنائى آفتاب در نيمى از كره زمين و در تمام فضاى اطراف پخش است ، و شكلى به خود نمى گيرد، تنها تاريكى شب است كه به صورت سايه مخروطى شكل همانند يك شبح اسرارآميز غولپيكر روى زمين ميدود.
باز اضافه مى كند او است كه خورشيد و ماه و ستارگان را آفريده است ، در حالى كه همه سر بر فرمان او هستند (و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره ).
(درباره تسخير خورشيد و ماه و ستارگان و معانى آن در ذيل آيات مناسب ، به خواست خدا، بحث خواهيم كرد)
پس از ذكر آفرينش جهان هستى و نظام شب و روز و آفرينش ماه و خورشيد و ستارگان به عنوان تاكيد ميگويد: آگاه باشيد آفرينش و اداره امور جهان هستى تنها به دست او است (الا له الخلق و الامر).
خلق و امر چيست ؟
در اينكه منظور از خلق و امر چيست ، ميان مفسران گفتگو است ، اما با توجه به قرائنى كه در اين آيه و آيات ديگر قرآن موجود است استفاده مى شود كه منظور از خلق آفرينش نخستين ، و منظور از امر قوانين و نظاماتى
است كه به فرمان پروردگار در عالم هستى حكومت مى كند و آنها را در مسير خود رهبرى مى نمايد.
اين تعبير در حقيقت پاسخى است به آنها كه چنين مى پندارند خداوند جهان را آفريده و آن را به حال خود واگذارده و كنارى نشسته است ، و به تعبير ديگر عالم هستى در ايجادش نيازمند به خدا است ، اما در بقا و ادامه حيات نيازى ندارد!.
اين جمله ميگويد همانطور كه جهان در حدوثش نيازمند به او است در تدبير و ادامه حيات و ادارهاش نيز وابسته به او ميباشد، و اگر لحظه اى لطف خدا از آن گرفته شود نظامش به كلى از هم گسسته و نابود ميگردد.
بعضى از فلاسفه مايلند كه عالم خلق را عالم ماده و عالم امر را عالم ماوراء ماده بدانند، زيرا عالم خلق جنبه تدريجى دارد و اين خاصيت جهان ماده است و عالم امر جنبه دفعى و فورى دارد و اين خاصيت جهان ماوراء ماده است چنانكه ميخوانيم انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون : هنگامى كه خداوند چيزى را اراده كند، به او فرمان مى دهد موجود باش ، آن هم موجود مى شود (سوره يس آيه 82).
ولى با توجه به موارد استعمال امر در آيات قرآن و حتى جمله و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره كه در آيه مورد بحث خوانديم ، استفاده مى شود كه امر به معنى هر گونه فرمان الهى است ، خواه در جهان ماده باشد يا جهان ماوراى ماده (دقت كنيد).
و در پايان آيه ميفرمايد: پربركت است خداوندى كه پروردگار عالميان است (تبارك الله رب العالمين ).
در حقيقت اين جمله بعد از ذكر آفرينش آسمان و زمين و شب و روز و خورشيد و ماه و ستارگان و تدبير جهان هستى يكنوع ستايش ‍ از مقام مقدس پروردگار
است كه به عنوان تعليم به بندگان فرموده .
تبارك از ماده بركت است و ريشه آن برك (بر وزن درك ) به معنى سينه شتر ميباشد، و از آنجا كه شتران به هنگامى كه در جائى ثابت ميمانند سينه خود را به زمين مى چسبانند، اين كلمه تدريجا معنى ثابت ماندن به خود گرفته است سپس به هر نعمتى كه پايدار و با دوام باشد و هر موجودى كه داراى عمر طولانى و آثار مستمر و ممتد است ، موجود مبارك يا پربركت گفته ميشود، و نيز اگر مى بينيم به استخرها و يا بعضى از مخازن آب بركه گفته ميشود به خاطر اين است كه آب مدتى طولانى در آن باقى ميماند.
و از اينجا روشن مى شود كه يك سرمايه پربركت ، سرمايه اى است كه به زودى زوال نپذيرد و يك موجود مبارك موجودى است كه آثار آن مدتى طولانى برقرار بماند، بديهى است لايقترين وجود براى اين صفت همان وجود خدا است او وجودى است مبارك ازلى ، ابدى و سرچشمه همه بركات و نيكى ها و خير مستمر، تبارك الله رب العالمين (در ذيل آيه 92 سوره انعام نيز در اين باره سخن گفتيم ).
آيه و ترجمه


ادعوا ربكم تضرعا و خفية إ نه لا يحب المعتدين (55)
و لا تفسدوا فى الا رض بعد إ صلحها و ادعوه خوفا و طمعا إ ن رحمت الله قريب من المحسنين (56)




ترجمه :
55 - پروردگار خود را از روى تضرع و در پنهانى بخوانيد (و از تجاوز دست برداريد كه ) او متجاوزان را دوست نميدارد.
56 - و در زمين فساد مكنيد بعد از آنكه اصلاح شده است ، و او را با بيم و اميد بخوانيد (بيم از مسئوليتها و اميد به رحمتش ، و نيكى كنيد) زيرا رحمت خدا به نيكوكاران نزديك
تفسير :
شرايط اجابت دعا
آيه گذشته با ذكر دلائل روشن اين حقيقت را اثبات كرد كه شايسته عبوديت و بندگى تنها خدا است ، و به دنبال آن در اينجا دستور مى دهد كه دعا و نيايش كه جان و روح عبادت است بايد در برابر خدا انجام گيرد، نخست ميگويد: پروردگار خود را از روى تضرع و در پنهانى بخوانيد (ادعوا ربكم تضرعا و خفية ).
تضرع در اصل از ماده ضرع (بر وزن فرع ) به معنى پستان گرفته شده ، بنابراين فعل تضرع به معنى دوشيدن شير از پستان مى آيد، و از آنجا كه به هنگام دوشيدن شير انگشتها بر نوك پستان در جهات مختلف حركت ميكنند، اين كلمه در مورد كسى كه با حركات مخصوص خود اظهار خضوع و تواضع مى كند به كار ميرود.
بنابراين اگر در آيه فوق ميخوانيم خدا را از روى تضرع بخوانيد يعنى با كمال خضوع و خشوع و تواضع روى به سوى او آريد در حقيقت دعا كننده نبايد تنها زبانش چيزى را بخواهد، بلكه بايد روح دعا در درون جان او و در تمام وجودش منعكس گردد، و زبان تنها ترجمان آنها باشد و به عنوان نمايندگى همه اعضاى او سخن گويد.
و اينكه در آيه فوق دستور داده شده كه خدا را به طور خفيه و در پنهانى بخوانيد براى اين است كه از ريا دورتر، و به اخلاص ‍ نزديكتر، و توام با تمركز فكر و حضور قلب باشد.
در حديثى ميخوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در يكى از غزوات بود، هنگامى كه سپاهيان اسلام كنار درهاى رسيدند فرياد خود را به لا اله الا الله و الله اكبر بلند كردند، پيامبر فرمود: يا ايها الناس اربعوا على انفسكم اما انكم لا تدعون اصم و لا غائبا انكم تدعون سميعا قريبا انه معكم : اى مردم اندكى آرامتر دعا كنيد شما شخص كر و غائبى را نمى خوانيد شما كسى را ميخوانيد كه شنوا و نزديك است و با شما است
اين احتمال نيز در آيه داده شده است كه منظور از تضرع دعاى آشكار و منظور از خفيه دعاى پنهانى است ، زيرا هر مقامى اقتضائى دارد گاهى بايد آشكارا و گاهى پنهانى دعا كرد، روايتى كه از على بن ابراهيم در ذيل آيه نقل شده اين موضوع را تاييد ميكند.
و در پايان آيه ميفرمايد: خداوند تجاوزكاران را دوست نميدارد (انه لا يحب المعتدين ).
و اين جمله معنى وسيعى دارد كه هر گونه تجاوز را، اعم از فرياد كشيدن به هنگام دعا، و يا تظاهر و رياكارى ، و يا توجه به غير خدا را به هنگام دعا شامل ميشود.
در آيه بعد اشاره به حكمى شده است كه در واقع يكى از شرائط تاثير دعا است ، ميفرمايد: در روى زمين فساد مكنيد بعد از آنكه اصلاح شده است (و لا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها).
مسلما هنگامى دعاها در پيشگاه خدا به اجابت نزديك خواهد بود كه شرائط لازم در آن رعايت شود، از جمله اينكه با جنبه هاى سازنده و عملى در حدود توانائى
و قدرت همراه باشد، حقوق مردم رعايت گردد، و حقيقت دعا در سراسر وجود انسان پرتوافكن شود، بنابراين هيچگاه دعاى افراد مفسد و تبهكار به جائى نخواهد رسيد.
منظور از فساد بعد از اصلاح ، ممكن است اصلاح از ظلم يا كفر يا هر دو بوده باشد، در روايتى از امام باقر (عليه السلام ) ميخوانيم : ان الارض كانت فاسدة فاصلحها الله بنبيه (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ): زمين فاسد بود و خداوند بوسيله پيامبر اسلام آنرا اصلاح كرد.
بار ديگر به مساله دعا ميپردازد و يكى ديگر از شرائط آن را بازگو مى كند و ميگويد: خدا را با ترس و اميد بخوانيد (و ادعوه خوفا و طمعا).
نه آن چنان از اعمال خود راضى باشيد كه گمان كنيد هيچ نقطه تاريكى در زندگى شما نيست كه اين خود عامل عقبگرد و سقوط است ، و نه آنچنان مايوس باشيد كه خود را شايسته عفو خدا و اجابت دعا ندانيد كه اين ياس و نوميدى نيز خاموش كننده همه تلاشها و كوششها است ، بلكه با دو بال بيم و اميد به سوى او پرواز كنيد، اميد به رحمتش و بيم از مسئوليتها و لغزشها.
و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر روى اسباب اميدوارى به رحمت خدا، ميگويد: رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است (ان رحمة الله قريب من المحسنين ).
ممكن است اين جمله يكى ديگر از شرائط اجابت دعا باشد، يعنى اگر ميخواهيد دعاى شما يك دعاى توخالى و تنها گردش زبان نباشد بايد آن را با اعمال نيك خود همراه سازيد، تا به كمك آن ، رحمت الهى شامل حال شما گردد و دعايتان به ثمر رسد و به اين ترتيب در اين دو آيه اشاره به پنج قسمت از
شرائط قبولى دعا شده است : نخست اينكه از روى تضرع و در پنهانى باشد، ديگر اينكه از حد اعتدال تجاوز نكند، سوم اينكه با توليد فساد و تبهكارى همراه نگردد، چهارم اينكه توأ م با بيم و اميد متوازن باشد پنجم اينكه با نيكوكارى توأ م گردد.
آيه و ترجمه


و هو الذى يرسل الريح بشرا بين يدى رحمته حتى إ ذا أ قلت سحابا ثقالا سقنه لبلد ميت فأ نزلنا به الماء فأ خرجنا به من كل الثمرت كذلك نخرج الموتى لعلكم تذكرون (57)
و البلد الطيب يخرج نباته بإ ذن ربه و الذى خبث لا يخرج إ لا نكدا كذلك نصرف الايت لقوم يشكرون (58)




ترجمه :
57 - او كسى است كه بادها را پيشاپيش (باران ) رحمتش ميفرستد تا زمانى كه ابرهاى سنگين بار را (بر دوش خود) حمل كنند در اين هنگام آنها را به سوى سرزمينهاى مرده ميفرستيم و به وسيله آن آب (حياتبخش ) نازل ميكنيم و با آن از هر گونه ميوهاى (از خاك تيره ) بيرون مى آوريم ، و اينگونه (كه زمينهاى مرده را زنده كرديم ) مردگان را (نيز در قيامت ) زنده ميكنيم تا متذكر شويد.
58 - و سرزمين پاكيزه (و شيرين ) گياهش به فرمان پروردگار ميرويد اما سرزمينهاى بدطينت (و شورهزار) جز گياه ناچيز و بى ارزش ‍ از آن نميرويد، اينگونه ، آيات را براى آنها كه شكرگزارند بيان ميكنيم .
تفسير :
مربى و قابليت هر دو لازم است
در آيات گذشته اشاره هاى مكرر به مساله مبدء يعنى توحيد و شناسائى
پروردگار از روى اسرار جهان آفرينش شد، و در اين آيات ضمن شرح قسمتى از نعمتهاى خدا، اشاره به مساله معاد و رستاخيز ميشود، تا اين دو بحث يكديگر را تكميل كنند، و اين سيره قرآن است كه در بسيارى از موارد مبدء و معاد را با هم قرين ميسازد، و جالب اينكه هم براى شناسائى خدا و هم براى توجه به امر معاد از طريق اسرار آفرينش موجودات اين عالم استدلال ميكند.
نخست ميگويد: او كسى است كه بادها را پيشاپيش باران رحمتش همچون بشارت دهنده اى كه از قدوم مسافر عزيزى خبر مى دهد ميفرستد (و هو الذى يرسل الرياح بشرا بين يدى رحمته ).
بادهائى كه از اقيانوسها برخاسته و ابرهاى سنگين بار و پر آب را با خود حمل مى كند (حتى اذا اقلت سحابا ثقالا).
در اين موقع آنها را به سوى سرزمينهاى مرده و خشك و سوزان مى رانيم و ماموريت آبيارى اين تشنگان را به عهده آنها مى نهيم (سقناه لبلد ميت ).
و بوسيله آن ، آب حياتبخش را در همه جا فرو ميفرستيم (فانزلنا به الماء).
به كمك اين آب انواع ميوه ها را از خاك تيره بيرون مى آوريم (و اخرجنا به من كل الثمرات ).
آرى آفتاب بر اقيانوسها مى تابد و بخار آب را به بالا ميفرستد، بخارها متراكم ميشوند و توده هاى سنگين ابر را تشكيل ميدهند، امواج باد توده هاى كوهپيكر ابر را بر دوش خود حمل ميكنند و به سوى سرزمينهائى كه ماموريت دارند پيش ميروند، قسمتى از اين بادها كه در پيشاپيش توده هاى ابر در حركتند و آميخته با رطوبت ملايمى هستند، نسيم دلانگيزى ايجاد ميكنند كه از درون آن بوى باران حياتبخش به مشام ميرسد، اينها در حقيقت مبشران نزول باران هستند سپس توده هاى عظيم ابر، دانه هاى باران را از خود بيرون ميفرستند، نه
چندان درشتند كه زراعتها را بشويند و زمينها را ويران كنند، و نه چندان كوچكند كه در فضا سرگردان بمانند، آرام و ملايم بر زمين مى نشينند، و آهسته در آن نفوذ ميكنند و محيط را براى رستاخيز بذرها و دانه ها آماده ميسازند، زمينى كه در خشكى ميسوخت و شباهت كامل به منظره يك گورستان خاموش و خشك داشت ، تبديل به كانون فعالى از حيات و زندگى و باغهاى پر گل و پر ميوه ميشود.
و به دنبال آن اضافه مى كند: اين چنين مردگان را از زمين بيرون مى آوريم و لباس حيات را در اندامشان مى پوشانيم (كذلك نخرج الموتى ).
اين مثال را براى آن آورديم كه نمونه معاد را در اين دنيا كه همه سال در برابر چشم شما تكرار مى شود به شما نشان دهيم تا متذكر گرديد (لعلكم تذكرون ).
در آيه بعد براى اينكه گمان نشود يكنواخت بودن باران دليل آن است كه همه سرزمينها يكسان زنده شوند، و براى اينكه روشن گردد، استعدادها و آمادگيهاى متفاوت سبب استفاده هاى مختلف از مواهب الهى ميگويد سرزمين شيرين و پاكيزه گياهان پربركت و مفيد و سودمند خود را به اذن پروردگارش بيرون ميفرستد (و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه ).
اما زمينهاى شوره زار و خبيث و زشت ، چيزى جز گياهان ناچيز و كم ارزش
نمى روياند (و الذى خبث لا يخرج الا نكدا).
همچنين فرمان رستاخيزگر چه سبب تجديد حيات و جان گرفتن انسانها ميگردد، ولى همه انسانها يكسان وارد محشر نميشوند، آنها نيز همانند زمينهاى شيرين و شورهزار با هم متفاوتند، تفاوتى كه از اعمال و عقائد و نياتشان سرچشمه ميگيرد.
و در پايان آيه ميفرمايد: اين چنين آيات را براى كسانى كه شكرگزارند و از آن استفاده ميكنند و راه هدايت را ميپويند بيان ميكنيم (كذلك نصرف الايات لقوم يشكرون ).
آيه فوق در حقيقت اشاره به يك مساله مهم است كه در زندگى اين جهان و جهان ديگر در همه جا تجلى ميكند، و آن اينكه تنها فاعليت فاعل براى به ثمر رسيدن يك موضوع ، كافى نيست بلكه استعداد و قابليت قابل نيز شرط است ، از دانه هاى باران حياتبخشتر و لطيفتر تصور نميشود، اما همين بارانى كه در لطافت طبعش كلامى نيست در يك جا سبزه و گل مى روياند و در جاى ديگر خس و خاشاك !
آيه و ترجمه


لقد أ رسلنا نوحا إ لى قومه فقال يقوم اعبدوا الله ما لكم من إ له غيره إ نى أ خاف عليكم عذاب يوم عظيم (59)
قال الملا من قومه إ نا لنرئك فى ضلل مبين (60)
قال يقوم ليس بى ضللة و لكنى رسول من رب العلمين (61)
أ بلغكم رسلت ربى و أ نصح لكم و أ علم من الله ما لا تعلمون (62)
او عجبتم أ ن جاءكم ذكر من ربكم على رجل منكم لينذركم و لتتقوا و لعلكم ترحمون (63)
فكذبوه فأ نجينه و الذين معه فى الفلك و أ غرقنا الذين كذبوا بايتنا إ نهم كانوا قوما عمين (64)




ترجمه :
59 - ما نوح را به سوى قومش فرستاديم ، او به آنها گفت : اى قوم من (تنها) خداوند يگانه را پرستش كنيد كه معبودى جز او براى شما نيست (و اگر غير اين كنيد) من بر شما از عذاب روز بزرگى ميترسم .
60 - (ولى ) اشراف قومش به او گفتند: ما تو را در گمراهى آشكارى مى بينيم !
61 - گفت : اى قوم من ! هيچگونه گمراهى در من نيست ، ولى من فرستاده پروردگار جهانيانم
62 - رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ ميكنم و خيرخواه شما هست
چيزهائى ميدانم كه شما نمى دانيد.
63 - آيا تعجب كرده ايد كه دستور آگاه كننده پروردگارتان به وسيله مردى از ميان شما به شما برسد تا (از عواقب اعمال خلاف ) بيمتان دهد، و (در پرتو اين دستور) پرهيزگارى پيشه كنيد شايد مشمول رحمت (الهى ) گرديد.
64 - اما سرانجام او را تكذيب كردند و ما او و كسانى را كه با وى در كشتى بودند رهائى بخشيديم و آنها كه آيات ما را تكذيب كردند غرق نموديم چه اينكه آنها جمعيتى نابينا (و كور دل ) بودند.
تفسير :
رسالت نوح نخستين پيامبر اولو العزم
همانطور كه در آغاز اين سوره گفته شد، در اين سوره بعد از ذكر يك سلسله مسائل اساسى و كلى در زمينه خداشناسى و معاد و هدايت بشر و احساس مسئوليت ، اشاره به سرگذشت جمعى از پيامبران بزرگ همانند نوح و هود و صالح و لوط و شعيب و بالاخره موسى بن عمران مى كند، تا نمونه هاى زنده اين بحثها را عملا در لابلاى تاريخ پر ماجرا و عبرت انگيز آنان نشان دهد.
نخست از سرگذشت نوح پيامبر شروع مى كند و قسمتى از گفتگوهاى او را با قوم بتپرست و سركش و ماجراجويش شرح مى دهد:
سرگذشت نوح در سوره هاى مختلفى از قرآن مانند سوره هود، انبياء، مؤ منون و شعراء آمده است و سوره كوتاهى نيز در قرآن به نام سوره نوح داريم كه هفتاد و يكمين سوره قرآن است .
شرح كوششهاى اين پيامبر بزرگ و چگونگى ساختن كشتى و طوفان وحشتناك و غرق شدن مردم خودخواه و فاسد و بتپرست زمان او، در سوره هاى نامبرده مشروحا بحث خواهد شد، در اينجا تنها فهرستى از آن در شش آيه آمده است :
نخست ميفرمايد: ما نوح را به سوى قومش فرستاديم (لقد ارسلنا نوحا الى قومه ).
نخستين چيزى كه او به آنها يادآور شد، همان توجه به حقيقت توحيد و نفى هر گونه بتپرستى بود، به آنها گفت : اى قوم من ! خدا را بپرستيد كه هيچ معبودى جز او براى شما نيست (فقال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ).
شعار توحيد نه تنها شعار نوح بلكه نخستين شعار همه پيامبران الهى بوده است لذا در آيات متعددى از همين سوره و سوره هاى ديگر قرآن در آغاز دعوت بسيارى از پيامبران شعار يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره : اى قوم خداوند يگانه را پرستش كنيد كه معبودى جز او براى شما نيست ديده مى شود (به آيات 65 و 73 و 85 همين سوره مراجعه كنيد)
از اين جمله ها به خوبى استفاده مى شود كه بتپرستى مهمترين خار بر سر راه سعادت همه انسانها بوده است و اين باغبانهاى توحيد براى تربيت انواع گلها و درختان پرثمر در سرزمين جوامع انسانى قبل از هر چيز دامن همت به كمر مى زدند تا با داس تعليمات سازنده خود، اين خارهاى مزاحم را ريشهكن سازند.
مخصوصا از آيه 23 سوره نوح استفاده مى شود كه مردم زمان نوح بتهاى مختلفى به نام ود و سواع و يغوث و يعوق و نسر داشته اند كه شرح آنها به خواست خدا در ذيل همان آيه خواهد آمد
نوح پس از بيدار كردن فطرتهاى خفته ، آنان را از سرانجام بتپرستى بر حذر داشته و گفت : من از عذاب روز بزرگى بر شما ميترسم (انى اخاف عليكم عذاب يوم عظيم ).
منظور از مجازات روز بزرگ ممكن است همان طوفان معروف نوح باشد كه كمتر مجازاتى به عظمت و وسعت آن ديده شده است ، و نيز ممكن است اشاره به مجازات الهى در روز رستاخيز باشد، زيرا اين تعبير در قرآن مجيد در هر دو
معنى به كار رفته است ، در سوره شعراء آيه 189 ميخوانيم :
فاخذهم عذاب يوم الظلة انه كان عذاب يوم عظيم اين آيه درباره مجازاتى است كه قوم شعيب بر اثر تبهكاريها در همين جهان گرفتار آن شدند، و در سوره مطففين آيه 5 ميخوانيم الا يظن اولئك انهم مبعوثون ليوم عظيم آيا اينها گمان نمى كنند كه براى روز بزرگى مبعوث خواهند شد
تعبير به اخاف (مى ترسم گرفتار چنين مجازاتى شويد) بعد از ذكر مساله شرك در آيه مورد بحث ممكن است به خاطر اين باشد كه نوح ميخواهد به آنها بگويد اگر يقين به چنين مجازاتى نداشته باشيد لااقل بيم آن هست بنابراين ، عقل اجازه نميدهد كه با چنين احتمالى اين راه را بپيمائيد، و به استقبال چنين عذاب دردناكى بشتابيد.
ولى قوم نوح به جاى اينكه از دعوت اصلاحى اين پيامبر بزرگ كه توأ م با نهايت خيرخواهى بود استقبال كنند، به آئين توحيد بپيوندند و دست از ستم و فساد بردارند، جمعى از اشراف و ثروتمندانى كه منافع خود را با بيدارى مردم در خطر مى ديدند، و مذهب او را مانعى بر سر راه هوسرانيها و هوسبازيهاى خويش مشاهده ميكردند صريحا در جواب نوح گفتند ما ترا در گمراهى آشكار مى بينيم (قال الملا من قومه انا لنراك فى ضلال مبين )
ملا معمولا به جمعيتى گفته ميشوند كه عقيده واحدى براى خود انتخاب كرده اند و اجتماع و شكوه ظاهرى آنها چشمها را پر ميكند زيرا ماده اصلى اين لغت به معنى پر كردن است ، و در قرآن مجيد اين تعبير بيشتر در مورد جمعيت هاى خودخواه و خودكامهاى كه ظاهرى آراسته ، و باطنى آلوده دارند، و
صحنه هاى مختلف اجتماع را با وجود خود پر ميكنند، اطلاق شده است ،
نوح در برابر توهين و خشونت آنها با همان لحن آرام و متين و محبت آميز خود در پاسخ آنها گفت : من نه تنها گمراه نيستم بلكه هيچگونه نشانه اى از گمراهى در من وجود ندارد، ولى من فرستاده پروردگار جهانيانم (قال يا قوم ليس بى ضلالة و لكنى رسول من رب العالمين )
اشاره به اينكه خدايان پراكندهاى كه شما قائل شده ايد و براى هر يك قلمرو حكومتى پنداشته ايد همانند خداى دريا، خداى آسمان ، خداى صلح و جنگ و مانند اينها همه بى اساس است پروردگار و رب همه جهانيان تنها خداوند يگانه يكتا است كه خالق همه آنها ميباشد.
هدف من اين است كه رسالت پروردگار را انجام داده و دستورات او را به شما برسانم (ابلغكم رسالات ربى ) و در اين راه از هيچگونه خيرخواهى فروگذارى نميكنم (و انصح لكم ).
انصح از ماده نصح (بر وزن قفل ) به معنى خلوص و بى غل و غش بودن است لذا ناصح العسل به معنى عسل خالص است ، سپس اين تعبير در مورد سخنانى كه از روى نهايت خلوص نيت و خيرخواهى و بدون تقلب و فريب و تزوير گفته مى شود به كار رفته است .
و در پايان اضافه مى كند: من چيزهائى از خداوند ميدانم كه شما نميدانيد (و اعلم من الله ما لا تعلمون )
اين جمله ممكن است جنبه تهديد در برابر مخالفت هاى آنها داشته باشد كه
من مجازاتهاى دردناكى از خداوند در برابر تبهكاران سراغ دارم كه شما هنوز از آن بى خبريد، و يا اشاره به لطف و رحمت پروردگار باشد كه اگر در مسير اطاعتش گام بگذاريد بركات و پاداشهائى از او سراغ دارم كه شما به عظمت و وسعت آن واقف نيستيد، و يا اشاره به اين باشد كه اگر من عهده دار هدايت شما شده ام مطالبى درباره خداوند بزرگ و دستوراتش ميدانم كه شما از آن آگاهى نداريد، و به همين جهت بايد از من پيروى كنيد، و هيچ مانعى ندارد كه همه اين معانى در مفهوم جمله فوق جمع باشد.
در آيه بعد گفتار ديگرى را از نوح ميخوانيم كه در برابر اظهار تعجب قوم خود از اينكه چگونه ممكن است انسانى عهده دار رسالت پروردگار گردد، بيان كرده است : آيا تعجب كرده ايد كه انسانى مامور ابلاغ رسالت پروردگار گردد و دستورات بيدار كننده او بر اين انسان نازل شود تا شما را از عواقب سوء اعمالتان برحذر دارد و به آئين پرهيزگارى دعوت كند، تا مشمول رحمت الهى شويد (او عجبتم ان جائكم ذكر من ربكم على رجل منكم لينذركم و لتتقوا و لعلكم ترحمون ).
يعنى اين موضوع چه جاى تعجب است ؟ زيرا يك انسان شايسته ، استعداد انجام اين رسالت را بهتر از هر موجود ديگر دارد، به علاوه انسان است كه مى تواند رهبر انسانها شود، نه فرشتگان و نه غير آنها.
ولى به جاى اينكه دعوت چنين رهبر دلسوز و خيرخواه و آگاهى را بپذيرند، همه گفته هاى او را تكذيب كردند، و در برابر دعوتش سر تسليم فرود نياوردند، هر چه نوح بيشتر تبليغ ميكرد، آنها بر لجاجت و سرسختى خود ميافزودند، و
همين سبب شد كه خداوند، نوح و آنها كه با او در كشتى بودند نجات داده و تكذيب كنندگان به آياتش را گرفتار غرقاب سازد و هلاك كند (فكذبوه فانجيناه و الذين معه فى الفلك و اغرقنا الذين كذبوا باياتنا).
در پايان آيه ، دليل اين كيفر سخت را چنين بيان مى كند كه آنها جمعيت نابينائى بودند يعنى مردمى بودند كور دل و كور باطن كه از مشاهده چهره حقيقت محروم بودند (انهم كانوا قوما عمين ).
و اين كوردلى نتيجه اعمال شوم و لجاجتهاى مستمر خودشان بود، زيرا تجربه نشان داده هنگامى كه انسان مدتها در تاريكى بماند و يا به علل ديگرى چشم خود را ببندد و از نگاه كردن خوددارى كند، قدرت ديد خود را تدريجا از دست خواهد داد و سرانجام نابينا خواهد شد، همچنين ساير اعضاء بدن اگر مدت زيادى كار نكنند مى خشكند و براى هميشه از كار مى افتند
ديد باطن انسان نيز از اين قانون مستثنى نيست ، چشمپوشى مستمر از حقايق ، و به كار نگرفتن عقل و خرد در فهم واقعيتها، تدريجا چشم تيزبين عقل را ضعيف كرده و سرانجام نابينا ميكند.
بقيه سرگذشت قوم نوح و چگونگى وقوع طوفان و جزئيات ديگر اين سرگذشت در سوره هائى كه در بالا اشاره كرديم مشروحا خواهد آمد.
آيه و ترجمه


و إ لى عاد أ خاهم هودا قال يقوم اعبدوا الله ما لكم من إ له غيره افلا تتقون (65)
قال الملا الذين كفروا من قومه إ نا لنرئك فى سفاهة و إ نا لنظنك من الكذبين (66)
قال يقوم ليس بى سفاهة و لكنى رسول من رب العلمين (67)
أ بلغكم رسلت ربى و أ نا لكم ناصح أ مين (68)
او عجبتم أ ن جاءكم ذكر من ربكم على رجل منكم لينذركم و اذكروا إ ذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح و زادكم فى الخلق بصطة فاذكروا ءالاء الله لعلكم تفلحون (69)
قالوا أ جئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما كان يعبد ءاباؤ نا فأ تنا بما تعدنا إ ن كنت من الصدقين (70)
قال قد وقع عليكم من ربكم رجس و غضب أ تجدلوننى فى أ سماء سميتموها أ نتم و ءاباؤ كم ما نزل الله بها من سلطن فانتظروا إ نى معكم من المنتظرين (71)
فأ نجينه و الذين معه برحمة منا و قطعنا دابر الذين كذبوا بايتنا و ما كانوا مؤ منين (72)




ترجمه :
65 - و به سوى قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم ، گفت اى قوم من ! (تنها) خدا را پرستش كنيد كه جز او معبودى براى شما نيست ، آيا پرهيزگارى پيشه نميكنيد؟!
66 - اشراف كافر قوم او گفتند ما تو را در سفاهت (و نادانى و سبك مغزى ) مى بينيم و ما مسلما تو را از دروغگويان ميدانيم .
67 - گفت : اى قوم من ! هيچگونه سفاهتى در من نيست ، ولى فرستادهاى از طرف پروردگار جهانيانم .
68 - رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ ميكنم و من خيرخواه امينى براى شما هستم .
69 - آيا تعجب كرده ايد كه دستور آگاه كننده پروردگارتان به وسيله مردى از ميان شما به شما برسد تا (از مجازات الهى ) بيمتان دهد، و به ياد آوريد هنگامى شما را جانشينان قوم نوح قرار داد، و شما را از جهت خلقت گسترش داد (و به نيروى بدنى قوى مجهز ساخت ) پس نعمتهاى خدا را به ياد آوريد شايد رستگار شويد.
70 - گفتند آيا به سراغ ما آمده اى كه تنها خداى يگانه را بپرستيم و آنچه را پدران ما مى پرستيدند رها كنيم ، حال كه چنين است آنچه (از بلا و عذاب الهى ) به ما وعده ميدهى بياور اگر راست ميگوئى
71 - گفت : پليدى و غضب پروردگار شما را فرا گرفته ، آيا با من در مورد نامه ائى مجادله ميكنيد (كه به عنوان معبود و خدا) شما و پدرانتان (بر بتها) گذارده ايد، در حالى كه خداوند هيچ فرمانى درباره آن نازل نكرده است ، بنابراين شما منتظر باشيد من هم با شما انتظار ميكشم .
72 - سرانجام او و كسانى را كه با او بودند به رحمت خود نجات بخشيديم و ريشه كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و ايمان نياوردند قطع كرديم .
تفسير :
گوشهاى از سرگذشت قوم هود
در تعقيب ذكر رسالت نوح و درسهاى عبرتى كه در آن نهفته بود، به
سرگذشت يكى ديگر از پيامبران بزرگ يعنى هود و درگيريهاى او با قوم و ملتش ميپردازد.
اين جريان در سوره هاى ديگرى از قرآن مجيد از جمله سوره شعراء و سورهاى كه به نام هود در قرآن نامگذارى شده مشروحتر آمده است ، در آيات مورد بحث تنها فشردهاى از گفتگوهاى هود و مخالفانش و سرانجام زندگى آنها بازگو شده است .
نخست ميفرمايد: ما به سوى جمعيت عاد، برادرشان هود را فرستاديم (و الى عاد اخاهم هودا).
قوم عاد مردمى بودند كه در سرزمين يمن زندگى ميكردند، از نظر قدرت جسمانى و ثروت سرشارى كه از طريق كشاورزى و دامدارى به آنها ميرسيد، ملتى نيرومند و قوى بودند، ولى انحرافات عقيدهاى مخصوصا بتپرستى و مفاسد اخلاقى در ميان آنها غوغا ميكرد.
هود كه از آنان بود و با آنها خويشاوندى داشت ، از طرف پروردگار مامور دعوت آنها به سوى حق و مبارزه با فساد گرديد، و شايد تعبير به اخاهم (برادرشان ) اشاره به همين پيوند نسبى باشد كه در ميان هود و قوم عاد بود.
اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير به برادر در مورد حضرت هود و همچنين در مورد چند نفر ديگر از پيامبران الهى مانند نوح (سوره شعراء - 106) و صالح (سوره شعراء - 142) و لوط (سوره شعراء - 161) و شعيب (سوره اعراف - 85) به خاطر اين باشد كه آنها در نهايت دلسوزى و مهربانى ، همچون يك برادر، با قوم و جمعيت خود رفتار مى كردند، و از هيچ كوشش و تلاشى براى هدايت آنها فروگذار نكردند، اين تعبير در مورد كسانى كه نهايت دلسوزى در باره فرد يا جمعيتى به خرج ميدهند گفته ميشود، به علاوه اين تعبير حاكى از يك نوع برابرى و نفى هر گونه تفوق طلبى و رياست طلبى است يعنى اين مردان
خدا هيچگونه داعيه اى در زمينه هدايت آنها در سر نداشتند، بلكه صرفا به خاطر نجات آنان از گرداب بدبختى دست و پا ميكردند.
در هر حال روشن است كه تعبير اخاهم هرگز اشاره به برادرى دينى نيست زيرا اين اقوام غالبا به دعوت اصلاح طلبانه پيامبرانشان پاسخ مثبت ندادند سپس ميگويد: هود دعوت خود را از مساله توحيد و مبارزه با شرك و بت پرستى شروع كرد و به آنها گفت اى قوم من ! خداوند يگانه را بپرستيد كه هيچ معبودى براى شما غير او نيست ، آيا پرهيزگارى را پيشه نمى كنيد؟ (قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره افلا تتقون ).
ولى اين جمعيت خودخواه و متكبر، مخصوصا ثروتمندان از خود راضى كه قرآن از آنها تعبير به ملا كرده است ، يعنى ظاهر آنها چشم پركن بود، به هود همان گفتند كه قوم نوح به نوح گفته بودند، بلكه نسبت سفاهت نيز به او دادند، گفتند ما تو را در سفاهت و سبك مغزى مى بينيم و گمان ميكنيم تو از دروغگويان باشى ! (قال الملا الذين كفروا من قومه انا لنراك فى سفاهة و انا لنظنك من الكاذبين ).
سفاهت و سبك مغزى از نظر آنها اين بود كه انسانى بر خلاف سنتهاى محيط هر چند غلط و نادرست باشد بپاخيزد، و حتى جان خود را در اين راه به خطر افكند سفاهت در منطق آنان اين بود كه كسى همرنگ محيط نشود و نان را به نرخ روز نخورد و براى سنتشكنى بپاخيزد و هر گونه ناراحتى و دردسرى را براى خود بخرد.
اما هود با وقار و ادبى كه مخصوص پيامبران و رهبران راستين و پاك است ، بى آنكه از گفته آنان عصبانى و يا دلسرد و مايوس گردد، گفت : اى جمعيت من !
هيچگونه سفاهتى در من نيست و وضع رفتار و گفتار من بهترين دليل بر سرمايه هاى عقلانى من است ، من فرستاده پروردگار جهانيانم (قال يا قوم ليس بى سفاهة و لكنى رسول من رب العالمين ).
هود اضافه كرد من وظيفه دارم رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ كنم و دستورهائى را كه ضامن سعادت و خوشبختى شما و نجات از گرداب شرك و فساد است در اختيار شما بگذارم ، آن هم در نهايت دلسوزى و خيرخواهى و در نهايت امانت و درستكارى (ابلغكم رسالات ربى و انا لكم ناصح امين
سپس هود در برابر افرادى كه از بعثت يك انسان به عنوان پيامبر در تعجب بودند به همان مطلبى اشاره مى كند كه نوح پيامبر نيز به قوم خود گفته بود و آن اينكه : آيا تعجب ميكنيد كه از طرف پروردگار به فردى از شما وحى شود، تا شما را از كيفرهائى كه به خاطر اعمالتان در پيش داريد بيم دهد؟! (او عجبتم ان جائكم ذكر من ربكم على رجل منكم لينذركم ).
سپس براى تحريك عواطف خفته آنها و برانگيختن حس شكرگزارى در درون جانشان قسمتى از نعمتهاى پروردگار رابراى آنان شرح مى دهد و ميگويد: به خاطر بياوريد كه خداوند شما را جانشينان قوم نوح قرار داد و هنگامى كه آنها بر اثر طغيانشان بوسيله طوفان نابود شدند، سرزمينهاى وسيع و گسترده آنان را با تمام نعمتهائى كه داشتند در اختيار شما قرار داد (و اذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح ).
به علاوه به شما قدرت فوق العاده جسمانى و نيروى بدنى عنايت كرد (و زادكم فى الخلق بصطة ).
جمله زادكم فى الخلق بصطة (شما را از نظر آفرينش گسترش داد) ممكن است - همانطور كه در بالا اشاره كرديم - اشاره به قدرت جسمانى قوم عاد باشد، زيرا هم از آيات مختلف قرآن و هم از تواريخ برمى آيد كه آنها مردمى درشت استخوان و قوى پيكر و نيرومند بودند در آيه 15 سوره فصلت از قول آنها مى خوانيم من اشد منا قوة : چه كسى از ما نيرومندتر است و در آيه 7 سوره حاقه در مورد بلائى كه به جرم اعمالشان بر سر آنها آمد ميخوانيم فترى القوم فيها صرعى كانهم اعجاز نخل خاوية : قوم عاد را ميديدى كه بر اثر طوفان آنچنان روى زمين افتاده اند كه گويا تنه هاى درختان نخل بود كه به روى زمين افتاده بود!
و نيز مى تواند اشاره به افزايش ثروت و قدرت مالى و تمدن ظاهرى و پيشرفته آنها بوده باشد، آنچنانكه از آيات ديگر قرآن و تواريخ استفاده ميشود، ولى احتمال اول با ظاهر آيه متناسبتر است .
و در پايان به آن جمعيت خودخواه خاطرنشان مى سازد كه نعمتهاى گوناگون پروردگار را به خاطر بياوريد تا حس شكرگزارى شما برانگيخته شود و در برابر فرمان او تسليم شويد شايد رستگار گرديد (فاذكروا آلاء الله لعلكم تفلحون ).
اما در مقابل اين اندرزها و راهنمائيهاى منطقى و يادآورى نعمتهاى الهى آنها كه منافع مادى خود را در خطر مى ديدند و قبول دعوت او را مانع هوسبازيهاى خويش مى دانستند، در مقام مخالفت بر آمده و صريحا اعلام داشتند كه آيا تو آمدهاى كه ما را به سوى خداى يگانه دعوت كنى و تمام معبودهائى را كه پدران و نياكان ما ساليان دراز در برابر آن سر تعظيم فرود آورده اند و به عظمت شناخته اند،
رها سازيم ؟! نه هرگز چنين چيزى ممكن نيست (قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما كان يعبد آبائنا).
همانطور كه ملاحظه مى كنيد سطح افكار آنان به قدرى پائين بود كه از پرستش خداى يگانه وحشت داشتند و پراكندگى و تعدد خدايان را براى خود، مايه افتخار مى پنداشتند، و جالب اينكه تنها منطق آنان در اين زمينه همان تقليد كوركورانه از سنن نياكان بود وگرنه چگونه ممكن بود بتوانند، تعظيم در برابر قطعات سنگ و چوب را توجيه كنند.
و سرانجام براى اينكه اميد هود را به كلى از خود قطع كنند و به اصطلاح حرف آخر را به او زده باشند گفتند: اگر راست ميگوئى و عذابها و مجازات هائى را كه به ما وعده ميدهى حقيقت دارد، هر چه زودتر آنها را به سراغ ما بفرست و ما را محو و نابود كن ! (يعنى ما كمترين واهمه اى از تهديدهاى تو نداريم ) (فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين ).
هنگامى كه سخن به اينجا رسيد و آخرين حرف خود را كه نشانه امتناع كامل از قبول دعوت هود بود زدند و او به كلى از هدايت آنان مايوس شد، به آنها گفت : اكنون كه چنين است بدانيد عذاب و كيفر و خشم خدا بر شما مسلما واقع خواهد شد (قال قد وقع عليكم من ربكم رجس و غضب ).
رجس در اصل به معنى چيز ناپاك است و بعضى از مفسران معتقدند ريشه اصلى آن معنى وسيعترى دارد و به معنى هر چيزى است كه باعث دورى و تنفر مى شود و لذا به انواع پليديها و نجاستها و مجازاتها، رجس گفته ميشود، زيرا همه اين امور موجب فاصله گرفتن انسان و تنفر او ميگردد.
در هر صورت اين كلمه در آيه فوق مى تواند به معنى مجازات و عذاب الهى باشد و ذكر آن با جمله قد وقع كه به صورت فعل ماضى است اشاره به اين
است كه به طور قطع شما مستحق عذاب شده ايد و دامانتان را خواهد گرفت .
و نيز ممكن است به معنى پليدى و آلودگى روح باشد يعنى آنچنان در گرداب انحراف و فساد فرو رفتهايد كه روح شما در زير پوششى از آلودگيها قرار گرفته است و به خاطر آن مشمول غضب خدا شده ايد.
سپس براى اينكه گفتار آنها درباره بتها بدون پاسخ نماند اضافه مى كند: (آيا شما با من در مورد چيزهائى كه از الوهيت جز نامى بى اثر ندارند و نياكان شما اسم خدا بر آنها گذارده اند و به دروغ آثار و خاصيتى براى آنها قائل شده اند، به مجادله برخاسته ايد، در حالى كه هيچگونه فرمان و حجتى از ناحيه خدا در اين باره نازل نشده است ) (اتجاد لوننى فى اسماء سميتموها انتم و آبائكم ما نزل الله بها من سلطان ).
در حقيقت بتهاى شما از الوهيت ، تنها يك اسم بى مسمى دارند، اسمى كه زائيده پندارهاى خام شما و نياكانتان است و گر نه با قطعات سنگ و چوب ديگر بيابان و جنگل هيچ تفاوتى ندارد.
سپس گفت : (اكنون كه چنين است شما در انتظار بمانيد من هم با شما انتظار مى كشم ، شما در اين انتظار باشيد كه بتها ياريتان كنند و من در انتظارم كه عذاب دردناك الهى بر شما فرود آيد) آينده نشان خواهد داد كداميك از اين دو انتظار به حقيقت نزديكتر خواهد بود (فانتظروا انى معكم من المنتظرين ).
در آخرين آيه مورد بحث ، سرانجام كار اين قوم لجوج در عبارت كوتاهى چنين بيان شده است : (ما هود و كسانى را كه با او بودند به لطف و رحمت خود، رهائى بخشيديم ، و ريشه كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و حاضر نبودند در برابر حق تسليم شوند، قطع و نابود ساختيم ) (فانجيناه و الذين معه برحمة منا و قطعنا دابر الذين كذبوا باياتنا و ما كانوا مؤ منين ).
(دابر) در لغت به معنى آخر و پايان چيزى است ، بنابراين مفهوم آيه اين است كه آنها را تا به آخر نابود ساختيم و ريشه هايشان به كلى قطع شد.
(درباره قوم عاد و بقيه خصوصيات زندگى آنها و چگونگى مجازات و عذابى كه بر آنها نازل شد بخواست خدا مشروحا در تفسير سوره هود بحث خواهيم كرد).
آيه و ترجمه


و الى ثمود اخاهم صلحا قال يقوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره قد جاءتكم بينة من ربكم هذه ناقة الله لكم اية فذروها تاكل فى ارض الله و لا تمسوها بسوء فياخذكم عذاب اليم(73)
و اذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد عاد و بواكم فى الارض تتخذون من سهولها قصورا و تنحتون الجبال بيوتا فاذكروا ءالاء الله و لا تعثوا فى الارض مفسدين (74)
قال الملاء الذين استكبروا من قومه للذين استضعفوا لمن امن منهم اتعلمون ان صلحا مرسل من ربه قالوا انا بما ارسل به مؤ منون (75)
قال الذين استكبروا انا بالذى امنتم به كفرون (76)
فعقروا الناقة و عتوا عن امر ربهم و قالوا يصلح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلين (77)
فاءخذتهم الرجفة فاءصبحوا فى دارهم جثمين (78)
فتولى عنهم و قال يقوم لقد اءبلغتكم رسالة ربى و نصحت لكم و لكن لا تحبون النصحين(79)




ترجمه :
73 - و به سوى (قوم ) ثمود برادرشان صالح را فرستاديم گفت اى قوم من ! خدا را بپرستيد كه جز او معبودى براى شما نيست ، دليل روشنى از طرف پروردگار براى شما آمده : اين (ناقه ) الهى براى شما معجزه اى است ، او را به حال خود واگذاريد كه در سرزمين خدا (از علفهاى بيابان ) بخورد و آنرا آزار نرسانيد كه عذاب دردناكى شما را خواهد گرفت !
74 - و بخاطر بياوريد كه شما را جانشينان قوم عاد قرار داد و در زمين مستقر ساخت ، كه در دشتهايش قصرها براى خود بنا مى كنيد و در كوه ها براى خود خانه ها مى تراشيد، بنابراين نعمتهاى خدا را متذكر شويد و در زمين فساد نكنيد.
75 - (ولى ) اشراف متكبر قوم او، به مستضعفانى كه ايمان آورده بودند گفتند آيا (راستى ) شما يقين داريد صالح از طرف پروردگار خود فرستاده شده است ؟ آنها گفتند: ما به آنچه او بدان ماموريت يافته ايمان آورده ايم .
76 - متكبران گفتند (ولى ) ما به آنچه شما به آن ايمان آورده ايد كافريم ! 77 - سپس (ناقه ) را پى كردند و از فرمان پروردگارشان سرپيچيدند و گفتند اى صالح اگر تو از فرستادگان (خدا) هستى آنچه ما را با آن تهديد مى كنى بياور!
78 - سرانجام زمين لرزه آنها را فرا گرفت و صبحگاهان (تنها) جسم بيجانشان در خانه هاشان باقى مانده بود!
79 - (صالح ) از آنها روى برتافت و گفت اى قوم ! من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و شرط خيرخواهى را انجام دادم ولى (چكنم ) كه شما خيرخواهان را دوست نداريد.
تفسير :
سرگذشت عبرت انگيز قوم ثمود
در اين آيات به قيام (صالح ) پيامبر بزرگ خدا در ميان (قوم ) ثمود
كه در يك منطقه كوهستانى ميان حجاز و شام زندگى مى كردند اشاره شده و بحثهاى عبرت انگيز گذشته را درباره قوم نوح و هود بدينوسيله ادامه مى دهد.
البته در سوره هاى (هود) و (شعراء) و (قمر) و (شمس ) به اين ماجرا نيز اشاره شده ، و از همه جا مشروحتر سرگذشت اين جمعيت در سوره هود آمده است ، در اين آيات تنها فشرده اى از گفتگوهاى صالح با قوم ثمود و سرانجام كار آنها بيان گرديده است .
نخست مى گويد: (ما به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم ) (و الى ثمود اخاهم صالحا).
و علت اطلاق كلمه (برادر) به اين پيامبران در ذيل آيه 65 همين سوره در داستان هود بيان شد.
پيامبر آنان صالح نيز همانند ساير پيامبران ، نخستين گام را در راه هدايت آنها از مساءله توحيد و يكتاپرستى برداشت و به آنها گفت : (اى قوم من ! خداوند يگانه را پرستش كنيد كه معبودى جز او نداريد) (قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ).
سپس اضافه نمود من بدون دليل چيزى نمى گويم ، (بينه و دليل روشن از طرف پروردگارتان براى شما آمده است و اين همان شترى است كه خداوند براى شما معجزه قرار داده است ) (قد جائتكم بينة من ربكم هذه ناقة الله لكم آية ).
(ناقه ) در اصل به معنى شتر ماده است و در هفت مورد در قرآن مجيد اشاره به ناقه صالح شده ، اين شتر چگونه شترى بوده و چگونه به عنوان يك
معجزه و دليل دندانشكن به قوم صالح معرفى گرديده ؟ شرح آن به خواست خدا در سوره هود ذيل آيات مربوط به قوم ثمود خواهد آمد.
ضمنا بايد توجه داشت اضافه (ناقه ) به (الله ) در آيات فوق به اصطلاح از قبيل اضافه تشريفى است و اشاره به اين است كه ناقه مزبور، يك شتر معمولى و عادى نبود، بلكه امتيازاتى داشته است .
سپس به آنها مى گويد: (مزاحم اين ناقه نشويد و بگذاريد در سرزمين خدا به چرا بپردازد، و به او آزار مرسانيد كه عذاب دردناكى شما را فرا خواهد گرفت ) (فذروها تاءكل فى ارض الله و لا تمسوها بسوء فياءخذكم عذاب اليم ).
اضافه (ارض ) به (الله ) (زمين خدا) اشاره به اين است كه اين شتر مزاحم كسى نيست و تنها از علف بيابان استفاده مى كند، بنابراين نمى بايست مزاحم او شوند.
در آيه بعد مى گويد: (به خاطر داشته باشيد كه خداوند شما را جانشينان در روى زمين بعد از قوم عاد قرار داد، و در آن مستقر ساخت ) يعنى از يكسو نعمتهاى فراوان الهى را فراموش نكنيد و از سوى ديگر توجه داشته باشيد كه پيش از شما اقوام طغيانگرى مانند قوم عاد بودند كه بر اثر مخالفتهايشان به عذاب الهى گرفتار شدند و نابود گرديدند (و اذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد عاد و بواكم فى الارض ).
سپس روى بعضى از نعمتها و امكانات خداداد قوم ثمود تكيه كرده مى گويد: (شما در سرزمينى زندگى داريد كه هم دشتهاى مسطح با خاكهاى مساعد و آماده دارد كه مى توانيد قصرهاى مجلل و خانه هاى مرفه در آن بسازيد و هم كوهستان هاى مستعدى دارد كه مى توانيد خانه هائى مستحكم در دل سنگها (براى فصل زمستان و شرائط جوى سخت ) ايجاد كنيد و بتراشيد) (تتخذون من سهولها قصورا
و تنحتون الجبال بيوتا).
از اين تعبير چنين به نظر مى رسد كه آنها محل زندگى خود را در تابستان و زمستان تغيير مى دادند، در فصل بهار و تابستان در دشتهاى وسيع و پربركت به زراعت و دامدارى مى پرداختند و به همين جهت خانه هاى مرفه و زيبائى در دشت داشتند، و به هنگام فرا رسيدن فصل سرما و تمام شدن برداشت محصول ، به خانه هاى مستحكمى كه در دل صخره ها تراشيده بودند و در مناطق امن و امانى قرار داشت و از گزند طوفان و سيلاب و حوادث بر كنار بود آسوده خاطر زندگى مى كردند.
و در پايان آيه مى گويد: (اينهمه نعمتهاى فراوان خدا را يادآور شويد و در زمين فساد نكنيد و كفران نعمت ننمائيد) (فاذكروا آلاء الله و لا تعثوا فى الارض مفسدين ).
باز ملاحظه مى كنيم كه جمعيت اشراف و ثروتمندان خوش ظاهر و بد باطن كه از آنها تعبير به ملاء (چشم پر كن ) شده است ، سررشته مخالفت با اين پيامبر بزرگ الهى را به دست گرفتند، و از آنجا كه عده قابل ملاحظه اى از توده هاى خوشفكر و پاكدل كه همواره در بند اسارت اشراف گرفتار بودند، دعوت صالح را پذيرفته و اطراف او جمع شده بودند، مخالفت خود را با اين گروه شروع كردند و همانطور كه قرآن مى گويد اين جمعيت اشرافى و متكبر از قوم صالح به افرادى از مستضعفان كه ايمان آورده بودند گفتند: (آيا به راستى شما مى دانيد كه صالح
از طرف خداوند براى راهنمائى ما فرستاده شده است ) (قال الملاء الذين استكبروا من قومه للذين استضعفوا لمن آمن منهم اءتعلمون ان صالحا مرسل من ربه )
البته هدف آنها از اين سؤ ال جستجوى حق نبود، بلكه مى خواستند با القاى شبهات در دل آنها وسوسه ايجاد كنند و روحيه آنان را تضعيف نمايند، و به گمان اينكه همانند دورانى كه در بند بودند مطيع و فرمانبردار آنهايند از حمايت صالح دست بردارند.
ولى بزودى با پاسخ قاطع آنان كه حكايت از تصميم و اراده قوى مى كرد روبرو شدند و اين پاسخ را از آنان شنيدند كه (ما نه تنها مى دانيم صالح فرستاده خدا است بلكه ما به آنچه او ماموريت دارد، و دعوت به سوى آن مى كند ايمان آورده ايم ) (قالوا انا بما ارسل به مؤ منون ).
اين مغروران متكبر دست از كار خود بر نداشتند و مجددا براى تضعيف روحيه جمعيت مومنان گفتند: (ما به آنچه شما ايمان آورده ايد كافريم ) (قال الذين استكبروا انا بالذى آمنتم به كافرون ).
و از آنجا كه آنها به خاطر قدرت و ثروت ظاهريشان هميشه در جامعه پيشوا و الگوى مردم بودند چنين مى پنداشتند كه اين بار نيز با اظهار كفر و بى ايمانى ، الگو براى دگران خواهند شد و مردم از آنان پيروى خواهند كرد، ولى بزودى به اشتباه خود پى بردند و متوجه شدند كه مردم اين بار در پرتو ايمان به خدا شخصيت تازه اى يافته و از استقلال فكرى و نيروى اراده بهره مند شده اند.
جالب توجه اينكه در آيات فوق از اشراف بى ايمان به عنوان (مستكبران ) و از توده هاى زحمتكش با ايمان به عنوان (مستضعفان ) ياد شده ، و اين نشان مى دهد كه دسته اول با خود برتربينى و غصب حقوق مردم زير دست و جذب نيروهاى آنها به آن موقعيت رسيده بودند كه به زبان امروز مى توان از آنها به طبقه (استثمار
كننده ) و (استثمار شونده ) تعبير كرد.
هنگامى كه ثروتمندان متكبر و خودخواه از ايجاد تزلزل در پايه هاى ايمان توده هاى مردم باايمان مايوس شدند، و از سوى ديگر مى ديدند با وجود (ناقه ) كه معجزه صالح محسوب مى شد، سمپاشيهاى آنها به جائى نمى رسد، تصميم به نابود كردن ناقه گرفتند، و قبل از هر چيز (آن را پى كردند و كشتند و از فرمان خدا سر برتافتند) (فعقروا الناقة و عتوا عن امر ربهم ).
و به اين نيز قناعت نكردند بلكه به سراغ صالح آمدند و صريحا به او (گفتند اگر تو فرستاده خدا هستى هر چه زودتر عذاب الهى را به سراغ ما بفرست ) (و قالوا يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلين ).
يعنى ما كمترين واهمه اى از تهديدهاى تو نداريم و اين تهديدها همه بى اساس است ، اين سخن در حقيقت برپا ساختن يكنوع جنگ اعصاب در مقابل صالح و براى تضعيف كردن روحيه صالح و مومنان بود.
هنگامى كه آنها ستيزه جوئى و طغيانگرى را به آخر رساندند و آخرين بارقه آمادگى ايمان را در وجود خود خاموش ساختند، مجازات الهى كه طبق قانون انتخاب اصلح و از ميان بردن موجودات فاسد و مفسد صورت مى گيرد، به سراغ آنها آمد و (آنچنان لرزه اى قصرها و خانه هاى مستحكمشان را تكان داد و فرو ريخت و زندگى پرزرق و برق آنها را درهم كوبيد كه صبحگاهان تنها جسم
بى جان آنها در خانه هايشان باقى مانده بود) (فاخذتهم الرجفة فاصبحوا فى دارهم جاثمين ).
(جاثم ) در اصل از ماده (جثم ) (بر وزن خشم ) به معنى نشستن روى زانو و توقف در يك مكان است ، و بعيد نيست اين تعبير اشاره به آن باشد كه هنگام وقوع زلزله شديد آنها در خواب خوش فرو رفته بودند، ناگهان بپا خاستند همينكه بر سر زانو نشستند، حادثه به آنها مهلت نداد و بر اثر وحشت و ترس و يا فرو ريختن ديوارها و يا صاعقه اى كه با آن زلزله همراه بود جان خود را در همان حالت از دست دادند!
قوم ثمود به چه وسيله نابود شدند؟
در اينجا يك سؤ ال پيش مى آيد و آن اينكه از آيه فوق استفاده مى شود كه وسيله نابودى اين قوم سركش ، زلزله بود، اما از آيه 13 سوره فصلت برمى آيد كه صاعقه آنها را نابود كرد، و در آيه 5 سوره حاقه مى خوانيم اما ثمود فاهلكوا بالطاغية يعنى قوم ثمود بوسيله يك عامل ويرانگر از ميان رفتند، آيا در ميان اين تعبيرات ، تضادى وجود دارد؟
پاسخ اين سؤ ال را مى توان در يك جمله خلاصه كرد و آن اينكه اين هر سه عامل به يك چيز بازگشت مى كنند و يا لازم و ملزوم يكديگرند، بسيار مى شود كه زمين لرزه در يك منطقه بر اثر صاعقه هاى عظيم ايجاد مى شود، يعنى نخست صاعقه توليد مى شود و به دنبال آن زمين لرزه به وجود مى آيد، و اما (طاغيه ) به معنى موجودى است كه از حد خود تجاوز كند و اين هم با زلزله سازگار است و هم با صاعقه بنابراين تضادى در ميان آيات نيست .
در آخرين آيه مورد بحث مى گويد: (بعد از اين جريان صالح از آنها روى برتافت و به آنها گفت : من حق رسالت پروردگارم را ادا كردم و آنچه گفتنى بود به شما گفتم و از نصيحت و خيرخواهى كوتاهى نكردم ، لكن شما نصيحت كنندگان را دوست نداريد) (فتولى عنهم و قال يا قوم لقد ابلغتكم رسالة ربى و نصحت لكم ولكن لا تحبون الناصحين ).
در اينجا سؤ ال ديگرى پيش مى آيد و آن اينكه آيا اين گفتگوى صالح بعد از نابودى آن جمعيت صورت گرفته است ، و يا اينكه اين گفتگوى نهائى صالح با آنها قبل از مرگشان به عنوان اتمام حجت بوده ، ولى در عبارت قرآن بعد از جريان مرگ آنها ذكر شده است ؟
البته احتمال دوم با ظاهر خطاب سازگارتر است ، زيرا گفتگو با آنها نشان مى دهد كه آنها زنده بوده اند ولى احتمال نخست نيز چندان بعيد نيست ، زيرا بسيار مى شود كه براى عبرت گرفتن افراد بازمانده چنين گفتگوهائى را با گذشتگان و ارواح آنها انجام مى دهند، چنانكه در تاريخ زندگانى على عليه السلام مى خوانيم پس از جنگ جمل در كنار جسد طلحه ايستاد و گفت : (اى طلحه ! تو در اسلام خدمات قابل ملاحظه اى داشتى ، حيف كه آنها را براى خود حفظ نكردى )، و نيز در اواخر نهج البلاغه مى خوانيم كه على (عليه السلام ) به هنگامى كه از جنگ صفين باز مى گشت در پشت دروازه كوفه رو به قبرستان كرده (نخست به ارواح گذشتگان سلام كرد و بعد به آنها گفت : شما پيشرو اين قافله بوديد و ما هم به دنبال شما خواهيم بود)!
آيه و ترجمه


و لوطا اذ قال لقومه اءتاءتون الفحشة ما سبقكم بها من اءحد من العلمين (80)
انكم لتاءتون الرجال شهوة من دون النساء بل اءنتم قوم مسرفون(81)
و ما كان جواب قومه الا اءن قالوا اءخرجوهم من قريتكم انهم اءناس يتطهرون (82)
فاءنجينه و اءهله الا امراءته كانت من الغبرين (83)
و اءمطرنا عليهم مطرا فانظر كيف كان عقبة المجرمين (84)




ترجمه :
80 - و (به خاطر بياوريد) لوط را هنگامى كه به قوم خود گفت آيا عمل شنيعى انجام مى دهيد كه احدى از جهانيان پيش از شما انجام نداده است ؟!
81 - آيا شما از روى شهوت به سراغ مردان مى رويد، نه زنان ؟ شما جمعيت تجاوزكارى هستيد!
82 - ولى پاسخ قومش چيزى جز اين نبود كه گفتند اينها را از شهر و آبادى خود بيرون كنيد كه اينها افراد متظاهرى هستند!
83 - (چون كار به اينجا رسيد) ما او و خاندانش را رهائى بخشيديم جز همسرش كه با بازماندگان (در شهر) بود.
84 - و (سپس چنان ) بارانى بر آنها فرستاديم (بارانى از سنگ كه آنها را نابود ساخت ) اكنون بنگر سرانجام كار مجرمان به كجا كشيد.
تفسير :
سرنوشت دردناك قوم لوط
در اين آيات ، قرآن ، صحنه عبرت انگيز ديگرى از سرگذشت پيامبران را بازگو مى كند و هدف آيات پيشين را تعقيب و تكميل مى نمايد، و آن سرگذشت پيامبر بزرگ خدا (لوط) و قوم او است .
اين ماجرا در چندين سوره قرآن از جمله سوره (هود) و (حجر) و (شعراء) و (انبياء) و (نمل ) و (عنكبوت ) آمده است .
در اينجا در ضمن پنج آيه ، به فشرده گفتگوهاى لوط و قومش اشاره شده است و چنين بر مى آيد كه در اين سوره اعراف تنها هدف اين بوده كه عصاره اى از درگيريهاى اين پيامبران و گفتگوهاى آنان با جمعيتهاى سركش ، منعكس گردد، ولى شرح كامل سرگذشت آنان به سوره هاى ديگر قرآن موكول شده است (ما هم به خواست خداوند مشروح سرگذشت اين جمعيت را در سوره هود و حجر خواهيم آورد.
اكنون به تفسير آيات مورد بحث توجه كنيد.
در آيه نخست مى گويد: (بخاطر بياوريد لوط پيامبر را هنگامى كه به قوم خود گفت : آيا شما عمل زشت و ننگينى انجام مى دهيد كه احدى از جهانيان تا كنون مرتكب آن نشده است )؟! (اءتاءتون الفاحشة ما سبقكم بها من احد من العالمين ).
اشاره به اينكه اين گناه علاوه بر اينكه خود يك عمل زشت و فوق العاده ننگين است قبل از شما در هيچ قوم و ملتى سابقه نداشته است ، و اين زشتى آن را چند برابر مى كند، زيرا پايه غلط و سنت شوم و وسيله اى براى گناه ديگران در
آينده نزديك و دور خواهد بود.
از آيه فوق به خوبى برمى آيد كه اين عمل زشت ، از نظر تاريخى به قوم لوط منتهى مى شود كه مردمى بودند ثروتمند و مرفه و شهوتران و هواپرست كه شرح آن را در ذيل سوره هائى كه در بالا اشاره كرديم به خواست خدا خواهيم داد.
در آيه بعد گناهى را كه در آيه قبل به طور سربسته ذكر شده بود، تشريح مى كند و مى گويد: (شما از روى شهوت به سراغ مردان مى رويد، و از زنان صرف نظر مى كنيد) (انكم لتاءتون الرجال شهوة من دون النساء).
چه انحرافى از اين بدتر و بالاتر كه وسيله توليد نسل را كه آميزش زن و مرد است و خداوند آن را به طور غريزى در هر انسانى قرار داده ، رها كنند، و سراغ جنس موافق بروند كارى كه اصولا بر خلاف فطرت و ساختمان طبيعى جسم و روح انسان و غريزه تحريف نايافته او است و نتيجه اش عقيم ماندن هدف آميزش جنسى است ، و به تعبير ديگر، تنها اثرش يك اشباع كاذب جنسى و از بين بردن هدف اصلى يعنى ادامه نسل بشر مى باشد، و در پايان آيه به عنوان تاكيد مى گويد: (شما جمعيت اسراف كاريد) يعنى از حدود الهى قدم بيرون گذارده و در سنگلاخ انحراف و تجاوز از مرز فطرت سرگردان شده ايد (بل انتم قوم مسرفون ).
ممكن است اين جمله اشاره به آن باشد كه آنها نه تنها در مورد غريزه جنسى راه اسراف را مى پيمودند، بلكه در همه چيز و همه كار گرفتار چنين انحراف و زياده روى بودند.
جالب توجه اينكه آيه نخست ، مطلب را به طور سربسته ، و آيه دوم به وضوح بيان مى كند، و اين يكى از فنون بلاغت براى بيان مسائل مهم مى باشد، هر گاه كسى كار بسيار بدى انجام دهد سرپرست آگاه و بيدارش براى اهميت موضوع به او مى گويد تو گناه بزرگى انجام داده اى ! و هر چه مى گويد: چه
كرده ام ؟ باز مى گويد گناه بزرگى انجام داده اى ! سرانجام پرده از روى آن برداشته و آن را تشريح مى كند، اين طرز بيان فكر طرف را تدريجا آماده مى سازد تا به اهميت عمل خلاف خويش واقف گردد.
در آيه بعد اشاره به جواب لجوجانه و غير منطقى قوم لوط كرده ، مى گويد: آنها هيچگونه جوابى در برابر دعوت اين پيامبر خيرخواه و دلسوز و مصلح نداشتند جز اينكه با خشم و عصبانيت : (گفتند لوط و پيروان او را از شهر خود بيرون كنيد، گناهشان چيست ؟ گناهشان اين است كه مردمى پاكند و گناه نمى كنند)! و نه تنها با ما همصدا نمى شوند، بلكه مزاحم ما نيز هستند! (و ما كان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوهم من قريتكم انهم اناس يتطهرون ).
و اين جاى تعجب نيست كه يك جمعيت آلوده و گناهكار، افراد پاكدامن را به جرم پاكدامنى از خود برانند، آنها چنين افرادى را مزاحم شهوات خويش مى بينند، و نقاط قوت و افتخار چنين پاكدامنانى در نظر آنها نقطه ضعف و عيب بود!.
اين احتمال نيز در تفسير جمله (انهم اناس يتطهرون ) وجود دارد، كه قوم لوط مى خواستند اين پيامبر و پيروانش را متهم به تظاهر و رياكارى كنند، همانطور كه بسيار شنيده ايم و در اشعار خوانده ايم كه افراد شرابخوار آلوده افراد پاك را متهم به رياكارى مى كنند، و (خرقه آلوده به شراب خويش ) را از (سجاده زاهد) برتر مى شمارند، و اين يكنوع تبرئه كاذب است كه اين آلودگان بدبخت براى خود دست و پا مى كنند.
با توجه به آنچه در سه آيه فوق بيان شد، هر داور منصفى مى تواند حكم
محكوميت چنين قوم و ملتى را صادر كند كه در برابر پند و اندرز منطقى و نصيحت و خيرخواهى يك مصلح بزرگ اجتماعى ، تنها متوسل به زور و تهديد و تهمت شوند، لذا در آيه بعد خداوند مى فرمايد (چون كار به اينجا رسيد ما لوط و پيروان واقعى و خاندانش ‍ را كه پاكدامن بودند نجات بخشيديم جز همسرش كه او را در ميان قوم تبهكار رها ساختيم ، زيرا او هم از نظر عقيده و آئين و مذهب با آنان هماهنگ بود) (فانجيناه و اهله الا امراءته كانت من الغابرين ).
بعضى گفته اند كلمه (اهل ) گرچه معمولا به خويشاوندان نزديك گفته مى شود، ولى در آيه بالا به پيروان راستين او نيز اطلاق شده يعنى آنها نيز جزء خانواده او محسوب شده اند، ولى بطورى كه از آيه 36 سوره ذاريات بر مى آيد هيچكس از قوم لوط جز خانواده و كسان نزديك او ايمان نياوردند، بنابراين (اهل ) در اينجا به همان معنى اصلى يعنى بستگان نزديك است .
از آيه 10 سوره تحريم اجمالا استفاده مى شود كه همسر لوط در آغاز زن سر به راهى بود، سپس راه خيانت را پيش گرفت و دشمنان لوط را جرئت بخشيد.
در آخرين آيه اشاره بسيار كوتاه و پر معنى به مجازات شديد و وحشتناك اين قوم كرده مى گويد: (ما بارانى بر آنها فرستاديم ) (اما چه بارانى ؟! بارانى از سنگ كه آنها را در هم مى كوبيد و نابود مى كرد) (و امطرنا عليهم مطرا) .
گرچه در آيه فوق نوع اين باران بيان نشده است اما از ذكر كلمه مطرا (بارانى ) به طور سربسته روشن مى شود كه از بارانهاى معمولى نبوده بلكه بارانى از سنگ بوده چنانكه در آيه 83 سوره هود آمده است .
(اكنون تماشا كن ببين سرانجام كار مجرمان به كجا كشيد) (فانظر كيف كان عاقبة المجرمين ).
گر چه روى سخن در اينجا به پيامبر است اما پيدا است كه هدف عبرت گرفتن همه افراد باايمان مى باشد.
مشروح سرگذشت اين جمعيت و همچنين ضررهاى گوناگون عمل شنيع (لواط و همجنس گرائى ) و حكم آن از نظر قوانين اسلام در ذيل آيات سوره هود و حجر بيان خواهد شد.
آيه و ترجمه


و الى مدين اءخاهم شعيبا قال يقوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره قد جاءتكم بينة من ربكم فاءوفوا الكيل و الميزان و لا تبخسوا الناس اءشياءهم و لا تفسدوا فى الاءرض بعد اصلحها ذلكم خير لكم ان كنتم مؤ منين (85)
و لا تقعدوا بكل صرط توعدون و تصدون عن سبيل الله من امن به و تبغونها عوجا واذكروا اذ كنتم قليلا فكثركم و انظروا كيف كان عقبة المفسدين(86)
و ان كان طائفة منكم ءامنوا بالذى اءرسلت به و طائفة لم يؤ منوا فاصبروا حتى يحكم الله بيننا و هو خير الحكمين(87)




ترجمه :
85 - و به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم گفت اى قوم من خدا را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد، دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده است ، بنابراين حق پيمانه و وزن را ادا كنيد و از اموال مردم چيزى نكاهيد و در روى زمين بعد از آنكه (در پرتو ايمان و دعوت انبياء) اصلاح شده است فساد نكنيد، اين براى شما بهتر است اگر با ايمان هستيد.
86 - و بر سر هر راه ننشينيد كه (مردم با ايمان را) تهديد كنيد و مومنان را از راه خدا باز داريد و (با القاى شبهات ) آنرا كج و معوج نشان دهيد و به خاطر بياوريد زمانى را كه افراد كمى بوديد و او شما را فزونى داد و بنگريد چگونه سرانجام
مفسدان بود.
87 - و اگر طايفه اى از شما به آنچه من فرستاده شده ام ايمان آورده اند و طايفه اى ايمان نياورده اند صبر كنيد تا خداوند ميان ما داورى كند كه او بهترين داوران است .
تفسير :
رسالت شعيب در مدين
در اين آيات پنجمين قسمت از سرگذشت اقوام پيشين و درگيرى انبياء بزرگ با آنان يعنى قوم شعيب مطرح شده است .
شعيب كه نسبش طبق تواريخ با چندين واسطه به ابراهيم مى رسد، مبعوث به سوى اهل مدين گرديد، مدين از شهرهاى شام بود و مردمى تجارت پيشه و مرفه داشت ، كه در ميان آنها بت پرستى و همچنين تقلب و كم فروشى در معامله كاملا رائج بود.
شرح درگيرى اين پيامبر بزرگ با اهل مدين در سوره هاى متعددى از قرآن مخصوصا سوره هود و شعرا آمده است ، و ما به پيروى از قرآن مجيد در ذيل آيات سوره هود به خواست خدا در اين زمينه مشروحا بحث خواهيم كرد، در اينجا تنها فشرده قسمتى از اين ماجرا را طبق آيات فوق بيان مى كنيم .
در نخستين آيه ، خداوند مى فرمايد: ما به سوى مردم مدين ، برادر آنها شعيب را فرستاديم (و الى مدين اخاهم شعيبا).
جمعى از مفسران مانند مرحوم طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى در تفسير معروف خود نقل كرده اند كه (مدين ) در اصل نام يكى از فرزندان ابراهيم خليل بود، و چون فرزندان و نواده هاى او در سرزمينى در طريق شام سكونت
اختيار كردند به نام مدين ناميده شد.
در اينكه چرا تعبير به (اخاهم ) (برادرشان ) شده است ، در ذيل آيه 65 همين سوره توضيح داديم .
سپس اضافه مى كند كه شعيب دعوت خود را همانند پيامبران ديگر از مساءله توحيد شروع كرد و (صدا زد اى قوم من ! خداوند يگانه را بپرستيد كه هيچ معبودى جز او براى شما نيست ) (قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ).
و گفت اين حكم علاوه بر اينكه فرمان عقل است بوسيله (دلائل روشنى كه از طرف خداوند براى شما آمده ) نيز اثبات شده است (قد جائتكم بينة من ربكم ).
در اينكه اين بينه (دليل روشن ) چگونه چيزى بوده است ، در آيات فوق سخنى از آن به ميان نيامده ، ولى ظاهر اين است كه اشاره به معجزات شعيب است .
پس از دعوت به توحيد، به مبارزه با مفاسد اجتماعى و اخلاقى و اقتصادى آنها برخاسته نخست آنان را كه آلوده كم فروشى و تقلب و تزوير در معامله بودند از اين كار باز مى دارد و مى گويد: اكنون كه راه خدا براى شما آشكار شده (حق پيمانه و وزن را ادا كنيد و از حقوق مردم چيزى كم نگذاريد) (فاوفوا الكيل و الميزان و لا تبخسوا الناس اشيائهم ).
روشن است كه نفوذ هر گونه خيانت و تقلب در امر معاملات پايه هاى اطمينان و اعتماد عمومى را كه بزرگترين پشتوانه اقتصادى ملتها است متزلزل و ويران مى سازد و ضايعات غير قابل جبرانى براى جامعه به بار مى آورد، به همين دليل يكى از موضوعات مهمى كه شعيب روى آن انگشت گذاشت همين موضوع بود.
سپس به يكى ديگر از كارهاى خلاف آنها اشاره كرده و مى گويد: (در روى زمين بعد از آنكه در پرتو ايمان و كوششهاى انبياء اصلاح شده است ، فساد نكنيد) (و لا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها).
مسلم است كه از توليد فساد، اعم از فساد اخلاقى يا بى ايمانى يا ناامنى ، هيچكس بهره اى نمى گيرد، لذا در آخر آيه اضافه مى كند، (اين به سود شما است اگر ايمان داشته باشيد) (ذلكم خير لكم ان كنتم مؤ منين ).
گويا اضافه كردن جمله ان كنتم مؤ منين اشاره به اين است كه اين دستورات اجتماعى و اخلاقى هنگامى ريشه دار و ثمربخش خواهد بود كه از نور ايمان روشن گردد، اما اگر بدون پشتوانه ايمان باشد و تنها روى يك سلسله مصالح مادى تكيه كند، دوام و بقائى نخواهد داشت .
در آيه بعد به چهارمين نصيحت شعيب ، اشاره شده است ، آنجا كه مى گويد: (شما بر سر راه مردم ننشينيد و آنها را تهديد نكنيد و سد راه خدا نشويد و با القاى شبهات راه مستقيم حق را در نظر آنها كج و معوج نشان ندهيد) (و لا تقعدوا بكل صراط توعدون و تصدون عن سبيل الله من آمن به و تبغونها عوجا).
در اينكه آنها چگونه افراد متمايل به ايمان را تهديد مى كردند مفسران احتمالات متعددى داده اند، بعضى احتمال داده اند از طريق تهديد به قتل ، و بعضى از طريق راهزنى و گرفتن اموال مردم با ايمان ، ولى متناسب با بقيه جمله هاى آيه همان معنى اول است .
و در پايان آيه پنجمين نصيحت شعيب كه يادآورى نعمتهاى پروردگار براى تحريك حس شكرگزارى آنها است آمده : (به خاطر بياوريد هنگامى كه شما افراد كمى بوديد خداوند جمعيتتان را زياد كرد و نيروى انسانى شما را
فزونتر ساخت ) (و اذكروا اذ كنتم قليلا فكثركم ).
(و نيز خوب بنگريد كه سرانجام كار مفسدان به كجا منتهى شد) و به دنبال آنها گام برنداريد (و انظروا كيف كان عاقبة المفسدين ).
ضمنا از جمله فوق استفاده كه بر خلاف تبليغات حساب نشده اى كه امروز مى كنند در اكثر موارد كثرت نفرات ، مى تواند سرچشمه قدرت و عظمت و پيشرفت جامعه باشد، البته به شرطى كه با برنامه هاى منظم ، زندگى آنها از نظر مادى و معنوى تامين گردد.
آخرين آيه مورد بحث در واقع پاسخى است به بعضى از گفته هاى مومنان و كافران قوم او، زيرا مؤ منان بر اثر فشارهائى كه از طرف كافران به آنها وارد ميشد طبعا اين سؤ ال را از پيامبرشان مى كردند، كه ما تا كى در شكنجه و فشار خواهيم بود؟
مخالفان او نيز از اينكه مجازات الهى فورا دامانشان را نگرفته بود جرات و جسارت پيدا كرده ، مى گفتند: اگر راستى تو از طرف خدا هستى پس چرا با اين مخالفتهاى ما هيچ گزندى متوجه ما نمى شود.
شعيب مى گويد: (اگر طايفهاى از شما به آنچه من مبعوث شده ام ايمان آورده و جمعيت ديگرى ايمان نياورده اند، نبايد موجب غرور كافران و ياس مومنان گردد، شما صبر كنيد تا خداوند ميان ما حكم كند كه او بهترين حاكمان است )يعنى آينده نشان خواهد داد، چه كسانى بر حق بوده اند و چه كسانى بر باطل (و ان كان طائفة منكم آمنوا بالذى ارسلت به و طائفة لم يؤ منوا فاصبروا حتى يحكم الله بيننا و هو خير الحاكمين ).
آيه و ترجمه


قال الملا الذين استكبروا من قومه لنخرجنك يشعيب و الذين ءامنوا معك من قريتنا أ و لتعودن فى ملتنا قال أ و لو كنا كرهين (88)
قد افترينا على الله كذبا إ ن عدنا فى ملتكم بعد إ ذ نجئنا الله منها و ما يكون لنا أ ن نعود فيها إ لا أ ن يشاء الله ربنا وسع ربنا كل شى ء علما على الله توكلنا ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و أ نت خير الفتحين (89)




ترجمه :
88 - اشراف زورمند و متكبر از قوم او گفتند: اى شعيب سوگند ياد مى كنيم كه تو و كسانى را كه به تو ايمان آورده اند از شهر و آبادى خود بيرون خواهيم كرد يا به آئين ما باز گرديد، گفتند: آيا (مى خواهيد ما را بازگردانيد) اگر چه مايل نباشيم ؟!
89 - اگر ما به آئين شما بازگرديم ، بعد از آنكه خدا ما را از آن نجات بخشيده ، به خدا دروغ بستهايم ، و شايسته نيست كه ما به آن بازگرديم مگر اينكه خدائى كه پروردگار ماست بخواهد، علم پروردگار ما به همه چيز احاطه دارد، تنها بر خدا توكل كرده ايم ، پروردگارا ميان ما و قوم ما به حق داورى كن كه تو بهترين داورانى .
تفسير :
در اين آيات عكس العمل قوم شعيب در برابر سخنان منطقى اين پيامبر بزرگ بيان شده است ، و از آنجا كه اشراف متكبر و مغرور زمان او، از نظر
ظاهر بسيار نيرومند بودند، عكس العمل آنها نيز شديدتر از ديگران بود آنها نيز مانند همه متكبران مغرور، روى زور و قدرت خويش ‍ تكيه كرده ، به تهديد شعيب و يارانش پرداختند، چنانكه قرآن مى گويداشراف زورمند و متكبر قوم شعيب به او گفتند سوگند ياد مى كنيم كه قطعا هم خودت و هم كسانى را كه به تو ايمان آورده اند، از محيط خود بيرون خواهيم راند، مگر اينكه هر چه زودتر به آئين ما بازگرديد. (قال الملا الذين استكبروا من قومه لنخرجنك يا شعيب و الذين آمنوا معك من قريتنا او لتعودن فى ملتنا).
ممكن است ، از ظاهر اين تعبير (بازگشت به آئين ما) بعضى چنين تصور كنند كه شعيب قبلا در صف بتپرستان بود، در حالى كه چنين نيست ، بلكه چون شعيب قبلا ماموريت تبليغ نداشته و در برابر وضع آنها سكوت مى كرد، آنها چنين پنداشته اند كه پيرو آئين بت پرستى است ، در حالى كه هيچيك از پيامبران بت پرست نبوده اند، حتى قبل از زمان نبوت ، عقل و درايت پيامبران بيش از اين است كه دست به چنين كار نابخردانه اى بزنند، و به علاوه روى سخن تنها به شعيب نبوده بلكه مومنان و پيروان او را نيز شامل مى گردد و ممكن است اين تعبير به خاطر آنها باشد.
البته تهديد مخالفان تنها همين نبوده است ، تهديدهاى ديگرى نيز داشته اند كه در ساير آيات مربوط به شعيب بحث خواهد شد.
پاسخى كه شعيب در برابر اين همه تهديد و خشونت به آنها داد خيلى ساده و ملايم و منطقى بود، گفت :(آيا مى خواهيد ما را به آئين خودتان بازگردانيد، اگر چه مايل نباشيم ) (قال ا و لو كنا كارهين ).
در حقيقت شعيب مى خواهد بگويد: (آيا سزاوار است شما عقيده خود را
بر ما تحميل كنيد و آئينى كه فساد و بطلان آن بر ما آشكار شده است با زور به ما بقبولانيد، به علاوه يك آئين تحميلى چه سودى براى شما دارد؟!
در آيه بعد شعيب چنين ادامه مى دهد: (اگر ما به آئين بت پرستى شما باز گرديم ، و بعد از آنكه خدا ما را نجات داده خود را به اين پرتگاه بى فكنيم ، بر - خدا افترا بسته ايم ) (قد افترينا على الله كذبا ان عدنا فى ملتكم بعد اذ نجانا الله منها).
اين جمله در حقيقت توضيح جملهاى است كه در آيه قبل به طور سربسته از زبان شعيب گفته شده بود، و مفهومش اين است كه ما از روى هوى و هوس و يا تقليد كوركورانه پشت پا به آئين بت پرستى نزده ايم ، بلكه بطلان اين عقيده را بروشنى دريافته ايم ، و فرمان خدا را در زمينه توحيد با گوش جان شنيده ايم ، با اين حال اگر از آئين توحيد به شرك بازگرديم ، آگاهانه بر خدا دروغ بسته ايم ، و مسلم است خداوند ما را مجازات خواهد كرد.
سپس اضافه مى كند ممكن نيست ما به آئين شما بازگرديم مگر اينكه خدا بخواهد (و ما يكون لنا ان نعود فيها الا ان يشاء الله ربنا).
منظور شعيب در حقيقت اين است كه ما تابع فرمان خدا هستيم و كمترين سرپيچى از دستور او نداريم ، بازگشت ما به هيچوجه ممكن نيست ، مگر اينكه خداوند دستور بازگشت بدهد.
و بلافاصله اضافه مى كند كه خداوند نيز چنين دستورى نخواهد داد، چرا كه او از همه چيز آگاه است و به همه چيز احاطه علمى دارد بنابراين هرگز ممكن نيست او از دستورى كه داده باز گردد، زيرا كسى از دستورش برمى گردد، كه علمش محدود باشد و اشتباه كند و از دستور خود پشيمان گردد، اما آنكس كه احاطه علمى به همه چيز دارد، تجديد نظر براى او ممكن نيست (وسع ربنا كل شى ء علما).
سپس براى اينكه به آنها حالى كند از تهديدهايشان هراسى ندارد و محكم بر جاى خود ايستاده است ، مى گويد: توكل و تكيه ما تنها به خدا است (على الله توكلنا).
و سرانجام براى اينكه حسن نيت خود را ثابت كند، و چهره حقيقت طلبى و مسالمتجوئى خويش را آشكار سازد، تا دشمنانش او را متهم به ماجراجوئى و غوغاطلبى نكنند، مى گويد (پروردگارا ميان ما و جمعيت ما به حق حكم و داورى كن ، و مشكلات و گرفتاريهاى ما را برطرف ساز، و درهاى رحمتت را به سوى ما بگشا كه بهترين گشايندگانى ) (ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و انت خير الفاتحين ).
از ابن عباس نقل شده كه مى گويد: من معنى فتح را در آيه فوق نمى دانستم ، تا اينكه شنيدم زنى به شوهر خود مى گفت افاتحك بالقاضى يعنى ترا به داورى پيش قاضى مى طلبم ، فهميدم فتح در اينگونه موارد به معنى داورى و حكومت است ، (زيرا قاضى مشكل كار طرفين دعوا را مى گشايد).
آيه و ترجمه


و قال الملا الذين كفروا من قومه لئن اتبعتم شعيبا إ نكم إ ذا لخسرون (90)
فأ خذتهم الرجفة فأ صبحوا فى دارهم جثمين (91)
الذين كذبوا شعيبا كأ ن لم يغنوا فيها الذين كذبوا شعيبا كانوا هم الخسرين (92)
فتولى عنهم و قال يقوم لقد أ بلغتكم رسلت ربى و نصحت لكم فكيف ءاسى على قوم كفرين (93)




ترجمه :
90 - اشراف زورمندى كه از قوم او كافر شده بودند گفتند: اگر از شعيب پيروى كنيد زيان خواهيد كرد.
91 - سپس زمينلرزه آنها را فرو گرفت و صبحگاهان به صورت اجساد بيجانى در خانه هاشان مانده بودند.
92 - آنها كه شعيب را تكذيب كردند (آنچنان نابود شدند كه ) گويا هرگز در آن (خانه ها) سكنى نداشتند، آنها كه شعيب را تكذيب كردند آنها زيانكار بودند.
93 - سپس از آنها روى برتافت و گفت من رسالات پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و خيرخواهى نمودم ، با اين حال چگونه بر حال قوم بيايمان تاسف بخورم ؟!
تفسير :
آيه نخست ، از تبليغاتى كه مخالفان شعيب در برابر تابعان او مى كردند سخن به ميان آورده ، مى گويد: (اشراف و متكبران خودخواهى كه
راه كفر را پيش گرفته بودند، به كسانى كه احتمال مى دادند تحت تاثير دعوت شعيب واقع شوند، مى گفتند به طور مسلم اگر از شعيب پيروى كنيد از زيانكاران خواهيد بود) (و قال الملا الذين كفروا من قومه لئن اتبعتم شعيبا انكم اذا لخاسرون ).
و منظورشان همان خسارتهاى مادى بود كه دامنگير مومنان به دعوت شعيب مى شد، زيرا آنها مسلما بازگشت به آئين بت پرستى نمى كردند، و بنابراين مى بايست به زور از آن شهر و ديار اخراج شوند و املاك و خانه هاى خود را بگذارند و بروند.
اين احتمال در تفسير آيه نيز هست كه منظورشان علاوه بر زيانهاى مادى ، زيانهاى معنوى بوده است زيرا راه نجات را در بتپرستى مى پنداشتند، نه آئين شعيب .
هنگامى كه كارشان به اينجا رسيد و علاوه بر گمراهى خويش در گمراه ساختن ديگران نيز اصرار ورزيدند، و هيچگونه اميدى به ايمان آوردن آنها نبود، مجازات الهى به حكم قانون قطع ريشه فساد به سراغ آنها آمد، (زلزله سخت و وحشتناكى آنها را فرا گرفت ، آنچنان كه صبحگاهان همگى به صورت اجساد بيجانى در درون خانه هايشان افتاده بودند) (فاخذتهم الرجفة فاصبحوا فى دارهم جاثمين ).
در ذيل آيه 78 همين سوره ، تفسير (جاثمين ) گذشت . و نيز گفتيم تعبيرات مختلفى كه درباره عامل نابودى اين جمعيت آمده است هيچگونه منافاتى با هم ندارند، مثلا در مورد قوم شعيب ، عامل مرگشان در آيه مورد بحث ، (زلزله ) و در آيه 94 سوره هود (صيحه آسمانى ) و در 189 سوره شعراء (سايبانى
از ابر كشنده ) ذكر شده است ، كه همه به يك موضوع بازمى گردد و آن اينكه يك صاعقه وحشتناك آسمانى كه از درون ابرى تيره و تار برخاسته بود، شهر آنها را هدف خود قرار داد، و به دنبال آن (آنچنان كه خاصيت صاعقه هاى عظيم است ) زمينلرزه شديدى توليد شد و همه چيز آنها را درهم كوبيد.
سپس ابعاد وحشتناك اين زلزله عجيب را با اين جمله در آيه بعد تشريح كرده ، مى گويد: (آنها كه شعيب را تكذيب كردند آنچنان نابود شدند كه گويا هرگز در اين خانه ها سكنى نداشتند)! (الذين كذبوا شعيبا كان لم يغنوا فيها).
و در پايان آيه مى فرمايد: آنها كه شعيب را تكذيب كردند، زيانكار بودند، نه مومنان (الذين كذبوا شعيبا كانوا هم الخاسرين ).
گويا اين دو جمله پاسخى است به گفته هاى مخالفان شعيب ، زيرا آنها تهديد كرده بودند كه در صورت عدم بازگشت به آئين سابق ، او و پيروانش را بيرون خواهند كرد، قرآن مى گويد خداوند آنچنان آنها را نابود كرد كه گوئى هرگز در آنجا سكونت نداشتند، تا چه رسد به اينكه بخواهند ديگران را بيرون كنند.
و نيز در مقابل آنها كه مى گفتند پيروى شعيب ، باعث خسران است قرآن مى گويد سرانجام كار ، نشان داد كه مخالفت با شعيب عامل اصلى زيانكارى بود.
و در آخرين آيه مورد بحث ، آخرين گفتار شعيب را مى خوانيم كه او از قوم گنهكار روى برگردانيد و گفت : (من رسالات پروردگارم را ابلاغ كردم ، و به مقدار كافى نصيحت نمودم و از هيچگونه خيرخواهى فروگذار نكردم ) (فتولى عنهم و قال يا قوم لقد ابلغتكم رسالات ربى و نصحت لكم ).
(با اين حال تاسفى به حال اين جمعيت كافر نمى خورم ، زيرا آخرين تلاش و كوشش براى هدايت آنها به عمل آمد ولى در برابر حق سر تسليم فرود نياوردند، و مى بايست چنين سرنوشت شومى را داشته باشند (فكيف آسى على قوم كافرين ).
آيا اين جمله را شعيب بعد از نابودى آنها گفت يا قبل از آن ، هر دو احتمال امكان دارد، ممكن است قبل از نابودى گفته باشد، ولى به هنگام شرح ماجرا بعد از آن ذكر شده باشد.
ولى با توجه به آخرين جمله كه مى گويد: سرنوشت دردناك اين قوم كافر، هيچ جاى تاسف نيست ، بيشتر به نظر مى رسد كه اين جمله را بعد از نزول عذاب گفته باشد، و همانطور كه در ذيل آيه 79 همين سوره نيز اشاره كرديم اينگونه تعبيرات در برابر مردگان بسيار گفته (شواهد آن را نيز در همانجا ذكر كرديم